پدرش خوش قدم صدایش میکرد
به گزارش نوید شاهد اصفهان، «شهید علی محمد امینیان آرانی» در اول اسفندماه 1343 به دنیا آمد. در نوجوانی شاهد شکوفایی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) بود و از همان زمان در مسجد امام زمان (عج) فعالیت میکرد. وقتی دشمن به کشورمان هجوم آورد علی محمد سن زیادی نداشت، اما همچون سه برادر دیگرش نتوانست آرام بماند و دست روی دست بگذارد. هفده ساله بود که لباس رزم بر تن کرد و در پانزدهم آبان ماه سال 1360 از طریق بسیج شهرستان قم، به صف مردان عاشق اسلام پیوست. به اهواز رفت و پس از گذراندن یک دوره آموزش نظامی، به منطقه (کوت شیخ) در اطراف خرمشهر اعزام شد. بعد از حضور در عملیات فتح سوسنگرد و با وجود صورت زخمی، برای فتح خرمشهر عازم جبهه شد و در مرحله دوم عملیات بیت المقدس شرکت کرد. علی محمد صبح روز 18/2/1361در پاتک دشمن بعثی به شهادت رسید و مفقود الجسد شد.
خاطره اول، پسر خوش قدم به نقل از مادر شهید:
هنگام تولد علی محمد، ما صاحب منزل شدیم و قدمش را بسیار خیر گرفتیم. پدرش، (خوش قدم) صدایش میکرد. یک بار پدرش میخواست بام مغازهاش را کاه گل کند، هیچ کارگری پیدا نکرد. یک دفعه دیدم علی محمد که برای اعزام رفته بود، برگشت. پدرش گفت: دیدی حق با من است، علی محمد همیشه خوش قدم است. تا پایان کار آماده سازی سقف ماند و کمک کرد. فردای آن روز هم اعزام شد. انگار حکمت ماندنش این بود که پدرش را یاری کند.
خاطره دوم، همه این پول برای مادر، به نقل از مادر شهید:
عضو تیم فوتبال فجر بود.کوهنوردی و پیاده روی هم میکرد. تابستان که میشد، یا در امور مغازه داری به پدر کمک میکرد، و یا به خانه فامیل میرفت و قالی بافی میکرد. وقتی کمی بزرگتر شد، برای کارگری به کاشان رفت. غروب که میآمد، مزدش را تمام و کمال به من میداد. به او گفتم: محمد جان، همهی این پول را به من نده، خودت هم از آن استفاده کن، جواب میداد: شما پنج تا دختر داری مادر، باید برایشان جهیزیه بخری، من پول احتیاج ندارم.
خاطره سوم، پابوسی امام رضا (ع)، به نقل از خواهر شهید:
روی دار قالی بودم که پدر شوهرم آمد و گفت: وسایلت را جمع کن برویم پابوس امام رضا (ع). گفتم، من آمادگیاش را ندارم. علی محمد گفت: بلند شو برو، اگر پول هم نداری، خودم برایت فراهم میکنم. بعد هم کمک کرد تا وسایلم را جمع کنم و مرا تا کنار ماشین همراهی کرد. وقتی برگشتم، دیدم در نبودنم اتاق را سفید کرده است. گوسفندی هم جلوی پایم ذبح کرد.
خاطره چهارم، حلقهی دوستان، به نقل از مادر شهید:
وقتی از جبهه میآمد، با دوستانش جلسه داشتند. همین که برای پذیرایی از دوستانش، وارد اتاق میشدیم، حرفشان را قطع میکردند. دلشان نمیآمد خانوادهها از سختیهای جبهه آگاه شوند. همیشه در مرخصیها، از بچههای محل میپرسیدند در مدت نبودشان، چه اتفاقی افتاده است تا اگر از دستشان برآمد انجام دهند یا اگر لازم باشد با کارهای فرهنگی، کمبودها را جبران کنند.
خاطره پنجم، تفسیر ثروتمند، به نقل از برادر شهید:
علی محمد همیشه میگفت: کسانی که به جبهه میآیند، هر چند اکثرا از خانوادههای مستضعفاند، اما واقعا ثروتمند هستند. آنها کوله بار خود را برای سفر آخرت سنگین میکنند. زمانی که علی محمد شهید شد، من و تعدادی از دوستانم راهی جبهه شدیم. جبهه رفتن ما به خاطر عشق و علاقه بود که او و دوستان شهیدش در وجود ما ایجاد کرده بودند.
خاطره ششم، آرامش پس از رویا، به نقل از خواهر شهید:
در فراق علی محمد بیتابی میکردم. به زیارت حضرت محمد هلال (ع) میرفتم و دایم گریه و دعا میکردم. تا اینکه او را در عالم خواب دیدم. نشسته بود کنار سماور و چای میخورد. شروع کرد به خواندن سوره والعصر. آنجا بود که خدا به من آرامش داد.
تحقیق، نگارش و تنظیم: علیرضا روحانی تبار