نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
خاطرات شفاهی جانبازان
«محمدحسین ماندگاری» جانباز 50 درصد جنگ تحمیلی می‌گوید: «به صورت داوطلب در جبهه نام‌نویسی کردم و برای آموزش من را به 05 کرمان اعزام کردند. در این مدتی که جبهه بودم سه بار مجروح شدم و آخرین مجروحیتم در عملیات خیبر اتفاق افتاد. من اگر کاری انجام دادم برای رضای خدا بود.»
کد خبر: ۵۶۶۶۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۹

قسمت دوم خاطرات شهید ارتش «علی حسن‌بیکی»
برادر شهید «علی حسن‌بیکی» نقل می‌کند: «در مراسم تشییع علی، تنها کسی که معنای گریه‌های آقای خطیب‌زاده را می‌فهمید، من بودم. او برای دوری و جاماندگی از علی می‌گریست. شاید معنای هر قطره اشک او فریادی بود که: علی! آن عهد را فراموش نکن.»
کد خبر: ۵۶۶۶۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۳۰

قسمت دوم خاطرات شهید «داود نجم‌الدین»
مادر شهید «داود نجم‌الدین» نقل می‌کند: «اگه یک روز راه کربلا باز شد و شما رفتین، سلامم رو به امام حسین برسونین. گفتم: پس فقط در حد حرفه که می‌گی کربلا کربلا ما داریم می‌آییم؟ از ته دل آه کشید و گفت: رفتن به کربلا آرزومه.»
کد خبر: ۵۶۶۶۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۸

خاطره نگاری آزادگان
«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با جانباز و آزاده سرافراز ارتش «حسین ابویی» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۶۶۶۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۸

دو روایت از شهید «نورالحسین امیری»
شهید «نورالحسین امیری» می گوید: تعداد کم نیروها ملاک نیست. هرکدام از آنها به خدا توکل دارند و میتوانند مقابل یک سپاه کفر ایستادگی کنند.
کد خبر: ۵۶۶۶۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷

پدر شهید «عباس جمال» نقل می‌کند: «گفت: «بابا! هر بدی ازم دیدین بگذرین، دلم نیومد اینو به مامان بگم. مادرش قرآن به دست ایستاده بود که عباس رد بشود. از در که خارج شد، به دلم گذشت عباس دیگر برنمی‌گردد.»
کد خبر: ۵۶۶۵۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷

خاطرات شفاهی جانبازان
«قاسم مرادی میرشکاری» جانباز 30 درصد جنگ تحمیلی می‌گوید: «سال 1366 برای جبهه نام‌نویسی کردم و به کردستان اعزام شدم. کنار سنگر بودم که یک خمپاره به آن برخورد کرد، خواستم بلند شوم که خمپاره دوم هم کنارم اصابت کرد و از ناحیه چشم مجروح شدم. ما تا آخر پای شهدا و انقلابمان ایستاده‌ایم...»
کد خبر: ۵۶۶۵۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷

برگی از خاطرات؛
«خم شد سیگار را بردارد خطاب به من فریاد کشید حرکت نکن. وقتی به جلوی پایم نگاه کردم سیمی را دیدم که در نیم‌متری پای من از زیر علف‌ها رد شده بود و وصل بود به انواع تله‌های انفجاری ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «رضا کاظمی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۶۵۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷

قسمت نخست خاطرات شهید «علی حسن‌بیکی»
شهید «علی حسن‌بیکی» نقل می‌کند: «فرمانده خشمگین شد. منتظر بود تا ادامه حرف‌های علی را بشنود. ادامه داد: جناب فرمانده! من باید به جبهه برم؛ اینجا محل آسایشه؛ اینجا تنبل‌خانه است. باید همه به جبهه بریم و اونجا خدمت کنیم. فرمانده گفت: ببینید بچه‌ها! ما به چنین روحیه‌ای نیاز داریم.»
کد خبر: ۵۶۶۴۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷

قسمت نخست خاطرات شهید «داود نجم‌الدین»
مادر شهید «داود نجم‌الدین» نقل می‌کند: «گفت: دعا کن به آرزوم برسم. گفتم: پدر صلواتی! دل به کی دادی؟ گفت: عشق به خدا جای همه عشق‌ها رو توی دلم گرفته. من عاشق شهادتم. دعا کن به آرزوم برسم.»
کد خبر: ۵۶۶۴۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۵

خاطرات شفاهی جانبازان
«قاسم بکتاش» جانباز 25 درصد جنگ تحمیلی می‌گوید: «از خانواده تعهد گرفتم و آن را به مسئول اعزام دادم، به من گفت تو کفالت مادرت را داری ولی من گفتم می‌خواهم برای دفاع از ناموس و خاکم بجنگم و در نهایت از طریق سربازی به جبهه رفتم...»
کد خبر: ۵۶۶۴۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۵

پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد قزوین اقدام به انتشار فیلم «خستگی‌ناپذیر»، روایتی از خاطرات شهید «مجید دایی‌دایی» کرده است که در ادامه از شما دعوت می‌شود، نظاره‌گر این فیلم باشید.
کد خبر: ۵۶۶۴۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۵

خاطرات شفاهی والدین شهدا
شهید «ولی‌اله میرزایی» از شهدای دانش آموز استان ایلام است که فروردین ۱۳۶۶ در جبهه چنگوله به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر شهید می‌گوید: پسرم تنها ۱۷ بهار از عمرش گذشته بود که شهید شد، همیشه عکس امام روی سینه اش بود. فیلم این مصاحبه در ادامه تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۶۴۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۴

«سال ۵۹ که حاج‌آقا به جبهه رفته و اعلام کردند شهید شده‌اند، همسرایشان نمی‌توانست این موضوع را قبول کند و به هر جا و هر کس سر می‌زدند تا از وضعیت حاج‌آقا اطلاع کسب کرده و از نگرانی بیرون بیایند ...» ادامه این خاطره را از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» همزمان با سالروز این شهید بزرگوار در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۳۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۳۰

برگی از خاطرات شهید «عباس بابایی»
«عباس گفت یکی از ژنرال‌های آمریکایی به پایگاه آمده و قرار گذاشته است تا امروز ناهار را در باشگاه افسران و با خلبانان بخورد؛ به همین خاطر فرمانده پایگاه به خلبانان دستور داده تا امروز را روزه نگیرند ...» ادامه این خاطره از زبان سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۳۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۸

برگرفته از نامه‌های دانش‌آموزان به شهدا؛
«برادر شهیدم این روز‌ها دلم بیشتر برات تنگ می‌شود و اشکم را، قطره قطره بر روی مزارت می‌ریزم، دلم می‌خواهد با تمام اشتیاق بگویم دوستت دارم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۳۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۹

خاطرات شفاهی جانبازان
«علی بلکامه» جانباز 30 درصد جنگ تحمیلی می‌گوید: «به دلم زد که به جبهه بروم و به کشورم خدمت کنم. پنج مرحله به جبهه رفتم، در مرحله سوم بود که از ناحیه دست و پا مجروح شدم. بعثی‌ها، خاکریز را گرفته بودند و به هر کسی که روی زمین افتاده بود تیر می‌زدند و ...»
کد خبر: ۵۶۶۳۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۱

«یکی از رزمنده‌ها در اثر جراحت و شکنجه بیش از حد بعثی‌ها، بینایی‌اش را از دست داده بود. روزی که جمعی از بچه‌ها را به کربلا بردند او جلوی در ورودی امام حسین (ع) نشسته بود و خیلی ساده و صمیمی خطاب به حضرت تقاضای شفایش را کرد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی آزاده «محمدحسین شعبانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۶۳۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۰

برگی از خاطرات؛
«نفوذ ما به حدی رسیده بود که چراغ‌های شهر العماره عراق را به چشم می‌دیدیم، ناگهان از پشت تپه رملی صدای تانک‌های عراقی که آن‌ها را روشن کرده بودند توجه ما را جلب کرد بعد از یک ساعت سینه‌خیز و خزیدن موفق شدیم اطلاعات بسیار مهمی از تجمع نیرو‌های عراقی به دست آوریم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «حسین شمس‌دوست» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۶۳۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۰

قسمت سوم خاطرات شهید «علی‌محمد شمسی»
مادر شهید «علی‌محمد شمسی» نقل می‌کند: «پیرزن گفت: الهی از جوونیش خیر ببینه! نصف شب شده بود تا همه خاک‌ها رو بیاره توی حیاط. پیرزن خیلی خوشحال بود و صدای دعا کردنش که از بیرون حیاط هم داشت می‌رفت به گوشم می‌رسید: الهی این پسر عاقبت به خیر بشه!»
کد خبر: ۵۶۶۳۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۰