خاطرات پدر شهید غلام رضا رعیت
خاطرات پدر شهید غلام
رضا رعیت
نوید شاهد اصفهان: آخرین روز اعزامش قرار بود بیاید یزدل من از
صحرا آمدم خانه ، مادرش گفت غلام زنگ زده است من بعد از نماز جمعه میخواهم بروم
جبهه ، من ناراحت شدم خوابم نمی برد ، ساعت 12 شب بود با سردار ... آمدند منزل ما
، زنگ زدند ، درب را باز کردیم ، داخل شدند ، سردار گفت من امشب بعد از دعای کمیل
دیدم غلام ، مثل همیشه نیست . به او گفتم امشب تو یک ناراحتی داری ؟ چیزی شده غلامرضا ؟ گفت نه ! من
اسرار کردم ، گفتم چرا ؟ گفت حقیقت این است که من به پدرم قول داده ام ، ولی او را
ندیده ام ، به او گفتم ، این که ناراحتی ندارد ، ماشین از خودمان است می رویم منزل
ما ، از بچه هایمان خدا حافظی می کنیم می رویم کاشان شما هم با پدر و مادرت خدا حافظی
کن و خانواده را ببین .، از آنجا میرویم جبهه ، غلامرضا کمی با مادرش صحبت کردند
به من هم گفت شما بروید استراحت کنید .
به مادرش می گوید من شهید خواهم شد ولی شما گریه نکنید . تا نزدیکی اذان صبح با مادرش حرف می زنند نزدیک اذان بلند می شود و می گوید ما رفتیم مسجد برای نماز، پیش از آن می روند منزل علی روحانی ایشان هنوز داماد ما نشده بود . وصیتهایش را آنجا می کند و میگوید مرا جلو قبر رحمت الله روحانی بخاک بسپارید . بعد از نماز صبح آمدند منزل ما . باز به مادرش سفارشات را نمودند . به من هم گفتند تمام همرزمانم شهید شده اند من هم شهید خواهم شد. اگر کاری داشتید به آقای سلمان بگوئید10 الی 15 روز به عید رفتند و عید برای من نامه نوشتند ده روز بعد ازعید هم جنازه اش را آوردند .
منبع: بنیاد شهید شهرستان آران وبیدگل