حسن عکس شهدا را پیش رویش میگذاشت و به آنها نگاه میکرد
به گزارش نوید شاهد اصفهان، 21 بهمن ماه، سالروز شهادت شهید مدافع حرم «حسن جعفری» است، به همین مناسبت پای خاطره ای از پدر بزرگوارش در خصوص شهید نشستیم که در ادامه میخوانید.
پدر شهید حسن جعفری در خاطرات خود از فرزند شهیدش به نوید شاهد چنین گفت: حسن اولین فرزندی بود که خداوند در سال ۱۳۶۶ به ما عطا نمود. مادرش نام او را حسن انتخاب کرد چون علاقه زیادی به این نام داشت و از اسامی اهلبیت پیامبر به شمار میآمد. حسن از همان کودکی بچه مظلوم و آرام بود اصلاً آزار و اذیت نداشت. تا کلاس نهم در مدرسه شهید کاظم ادامه تحصیل داد و چون من از لحاظ جسمی قدرت کارکردن نداشتم، یکی از دستانم فلج بود حسن بر خود نمیپسندید که در آمده خانواده به عهده من باشد. حسن به همین علت ترک تحصیل کرد و در حرفه بنایی کارگری کرد تا بتواند روزی رسان خانواده باشد. مدتی هم نیز در قالب بندی کارگری کرد و گاهی هم مواد بازیافتی را جمعآوری میکرد و از فروش آنها درآمد ناچیزی حاصل مینمود.
حسن از لحاظ عبادی بچهای با ارادهای بود از سن شانزدهسالگی روزه میگرفت. ایام محرم که فرامیرسید دائماً در مسجد حضور داشت، به آقا امام حسین(ع) و ائمه(ع) علاقهمند بود و وقتی از جریان محاصره کودکان کمسن و سال که در سوریه محاصره بودند با خبر شد ابراز ناراحتی کرد. به ما میگفت که با قشر فقیر و مستضعف جامعه رفتوآمد نماییم. به خواهرهای خود در مسئله حجاب تاکید داشت. زیارت رفتن را دوست داشت. حسن همیشه عکس شهدا را پیش رویش میگذاشت و مرتب به آنها نگاه میکرد. خودش نیز عاشق شهادت بود.
وی حدوداً چهار سال بود که ازدواجکرده بود. خانمش از یک خانواده مذهبی بود. آنها حدود دو سال عقد کرده بودند و قرار بود زمانی که به مرخصی میآید جشن عروسی برایشان برپا کنیم.
مادر حسن حدوداً دو ماه قبل از شهادت وی خواب عجیبی دیده بود. خواب دید که حسن در حال پرواز کردن است و به او میگوید که شما هم دستان منا بگیر تا پرواز کنیم. حسن مرا بهجایی برد که همهچی و از هر نعمت فراوان بود و به من گفت که اینجا جای من است من همینجا میمانم.
وی با شکلگیری ناامنیهای سوریه و تهدید حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها تصمیم گرفت که به سوریه برود. وقتی این مسئله را مطرح نمود ما روی خوشی به این مسئله نشان ندادیم به او گفتیم تو هیچ تجربه نظامیگری نداری برای چه میخواهی به سوریه بروی، گفت یک دوره آموزشی میبینم و بعد به سوریه میروم. مادرش با حسن قهر نمود اما او یک فیلم از نیروهای داعش و جنایتهای آنها به مادرش نشان داد و راضیش نمود.
حسن پس از سپری نمودن دوره آموزشی نظامی عازم سوریه شد. سه ماه در سوریه حضور داشت و برای یک مرخصی پانزده روزه به اصفهان آمد. وقتی به مرخصی آمد از اینکه یک مدافع حرم بیبی زینب سلاماللهعلیها است ابراز خوشحالی مینمود و میگفت که آنجا بوی خاصی دارد که ادم را بهطرف خودش میکشاند. میگفت که انشاءالله بعد از آزادی سوریه شماها را هم با خودم میبرم.
وی در دومین باری که به سوریه رفت به فیض شهادت نائل آمد. حسن توسط تکتیرانداز دشمن به شهادت رسید و تیری به ناحیه ریهاش اصابت کرد. همرزمش میگفت او در حالی که تیر خورده بود از من خواست که او را رو به قبله بخوابانم وقتی رو به قبله خوابید خندید و به شهادت رسید. همرزم او از شجاعت بینظیر حسن صحبت میکرد، گفت این شهید یک رزمیکار حرفهای بود ساعتها میجنگید و خستگی نداشت. ترس از مردن نداشت.
انتهای پیام/