دو مطلب خاطرگونه از امام خمینی (ره) در خصوص شهید «آیت الله مدرس»
به گزارش نوید شاهد اصفهان، در تقویم رسمی کشور، 10 آذر هر سال به عنوان روز مجلس نامگذاری شده است. علت این نامگذاری شهادت فقیه مجاهد و عالم پرهیزگار شهید «آیتالله سیدحسن مدرس» در روز دهم آذر ماه سال 1316 است. شهید مدرس با شجاعت مثال زدنی و عزم راسخ خویش در برابر استبداد داخلی و استعمار خارجی رایت مبارزه برافراشت و به الگویی برای آرزومندان استقلال و سربلندی ایران تبدیل گشت. ضمن گرامیداشت نام و خاطره آن شهید مجاهد، توجه خوانندگان محترم را به دو مطلب خاطرگونه از بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت امام خمینی (ره) پیرامون شخصیت آیت الله مدرس جلب می نماییم.
حضرت امام خمینی (ره) دهم آبان سال 1356 در جمع روحانیون، طلاب، و ایرانیان مقیم عراق فرمودند:
شهید مدرس ـ رحمةالله ـ خوب، من ایشان را هم دیده بودم. این هم یکی از اشخاصی بود که در مقابل ظلم ایستاد؛ در مقابل ظلم آن مرد سیاهکوهی، آن رضاخان قلدر ایستاد و در مجلس بود ... ایشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ایشان با گاری آمد تهران. از قراری که آدم موثقی نقل می کرد، ایشان یک گاری آنجا خریده بود و اسبش را گاهی خودش می راند، تا آمد به تهران. آنجا هم یک خانه مختصری اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم؛ خدمت ایشان ـ رضوانالله علیه ـ مکرر رسیدم. (صحیفه امام؛ ج3، ص244 )
رهبر کبیر انقلاب اسلامی (ره) در هفتم شهریور 61 در دیدار با، اعضای هیأت دولت نیز فرمودند:
شما ملاحظه کرده اید، تاریخ شهید مدرس را دیده اید: یک سید خشکیده لاغرِ ـ عرض می کنم ـ لباس کرباسی ـ که یکی از فحشهایی که آن شاعر به او داده بود، همین بود که تنبان کرباسی پوشیده ـ یک همچو آدمی در مقابل آن قلدری که هر کس آن وقت را ادراک کرده می داند که زمان رضاشاه غیر زمان محمدرضاشاه بود. آن وقت یک قلدری بود که شاید تاریخ ما کم مطلع بود، در مقابل او همچو ایستاد، در مجلس، در خارج که یک وقت گفته بود: سید چه از جان من می خواهی؟ گفته بود که می خواهم که تو نباشی، می خواهم تو نباشی! این آدم که ـ من درس ایشان یک روز رفتم ـ می آمد در مدرسه سپهسالار ـ که مدرسه شهید مطهری است حالا ـ درس می گفت ـ من یک روز رفتم درس ایشان ـ مثل اینکه هیچ کاری ندارد، فقط طلبه ای است دارد درس می دهد؛ این طور قدرت روحی داشت. در صورتی که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسی بود که باید حالا بروند مجلس و آن بساط را درست کند. از آنجا ـ پیش ما ـ رفت مجلس. آن وقت هم که می رفت مجلس، یک نفری بود که همه از او حساب می بردند. من مجلس آن وقت را هم دیده ام. کانَّهُ مجلس منتظر بود که مدرس بیاید؛ با اینکه با او بد بودند، ولی مجلس کانَّهُ احساس نقص می کرد وقتی مدرس نبود. وقتی مدرس می آمد، مثل اینکه یک چیز تازه ای واقع شده. این برای چه بود؟ برای اینکه یک آدمی بود که نه به مقام اعتنا می کرد و نه به دارایی و امثال ذلک؛ هیچ اعتنا نمی کرد؛ نه مقامی او را جذبش می کرد، [نه دارایی] ایشان وضعش این طور بود که ـ برای من نقل کردند این را که ـ داشت قلیان خودش را چاق می کرد. خودش این طور بود. فرمانفرمای آن روز ـ حالا که من می گویم «فرمانفرما»، شما به ذهنتان نمی آید که یعنی چه ـ فرمانفرمای آن روز وارد شده بود منزلش. گفته بود که به او، حضرت والا، من قلیان را آبش را می ریزم، تو این را، آتش سرخ کن را درست کن یا بعکس. از اینجا، همچو او را کوچک می کرد که دیگر نه، طمع دیگر نمی توانست بکند. وقتی این طور با او رفتار کرد که بیا این آتش سرخ کن را گردش بده، آن آدمی که همه برایش تعظیم می کردند، همه برایش چه می کردند، این وقتی این طوری می رسیده، این شخصیتها را این طوری از بین می برد که مبادا طمع کند که از ایشان چیزی بخواهد. (صحیفه امام؛ ج16، ص451 ـ 452 )
انتهای پیام /