خدایا از چشمان من راضی هستی
جمعه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۰۰
همرزم شهید «محمد رضا زمانی» میگوید: شهید به او گفت: چند شبانه روز که در بیمارستان اهواز بودم جایی را نمیدیدم،گفتم خدایا اگر از چشمان من راضی هستی چشم مرا بینا کن.
به گزارش نوید شاهد اصفهان، «شهید محمد رضا زمانی» یکم خرداد 1339، در روستای چریان از توابع شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش قربانعلی کشاورز و مادرش سکینه نام داشت. تا سوم دبیرستان درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و سرانجام پنجم اسفند ماه 1365 در عملیات کربلای 5 در شلمچه بر اثر اصابت ترکش توسط نیروهای عراقی شهید شد. مزار این شهید عزیز در گلستان شهدای اصفهان واقع است.
به نقل از پدر خانم شهید:
وظیفه شناسی
مدتی که شهید محمدرضا زمانی در فرودگاه فعالیت میکرد، خیلی وظیفهشناس بود به طوری که وقتی در گیت امنیت فرودگاه مشغول بود به دقت مسافران را بررسی میکرد. در یکی از این بازدیدها اسلحهای از مسافری پیدا میکند و آن مسافر را تحویل میدهد. خبر دقت و وظیفه شناسیش پخش شد و به همین دلیل از طرف فرودگاه تهران او را به همکاری دعوت میکنند، ولی نمیرود.
مدتی که شهید محمدرضا زمانی در فرودگاه فعالیت میکرد، خیلی وظیفهشناس بود به طوری که وقتی در گیت امنیت فرودگاه مشغول بود به دقت مسافران را بررسی میکرد. در یکی از این بازدیدها اسلحهای از مسافری پیدا میکند و آن مسافر را تحویل میدهد. خبر دقت و وظیفه شناسیش پخش شد و به همین دلیل از طرف فرودگاه تهران او را به همکاری دعوت میکنند، ولی نمیرود.
به نقل از همرزم شهید:
آرزوی به اجابت رسیده
در جنگ، دشمن بعثی بخاطر ناتوانی مقابله با رزمندگان متوسل به مواد شیمیایی شد، لذا شهید زمانی که فرماندهی یک دسته را به عهده داشت با دیگر رزمندگان گردان حضرت رسول (ص) از لشگر امام حسین (ع) همگی شیمیایی شدند.
بعد از چند روز شهید زمانی را دیدم که چهره او در اثر شیمیایی بسیار سیاه و چشمانش قرمز شده بود. او به من گفت چند شبانه روز که در بیمارستان اهواز بودم جایی را نمیدیدم، گفتم خدایا اگر از چشمان من راضی هستی و چشمانم به نامحرم نیفتاده چشم مرا بینا کن. خدا لطف کرد و چشمانم باز شد و اطرافم را دیدم.
بعد از چند روز شهید زمانی را دیدم که چهره او در اثر شیمیایی بسیار سیاه و چشمانش قرمز شده بود. او به من گفت چند شبانه روز که در بیمارستان اهواز بودم جایی را نمیدیدم، گفتم خدایا اگر از چشمان من راضی هستی و چشمانم به نامحرم نیفتاده چشم مرا بینا کن. خدا لطف کرد و چشمانم باز شد و اطرافم را دیدم.
شوخ طبعی
یکبار وقتی در جبهه جنگ بودیم اوضاع تقریبا آرام سپری میشد، بیرون از سنگر هر کسی به کاری مشغول بود. در این موقع یکی از فرماندهان مهم در جنگ به آن منطقه عملیاتی آمده بود، وقتی آن فرمانده از ماشین پیاده میشود شهید زمانی بلند می گوید «صل علی محمد» و همه به خیال اینکه به دنباله آن میگه یار امام خوش آمد ولی یکدفعه میگوید «وآل محمد» همه خندشون گرفت.
علاقه زیاد به نماز شب
شهید به نماز شب خیلی علاقه داشت. این را از سفارشاتش به نماز شب و زمزمه های شبانه که مخفیانه هر شب انجام میداد فهمیدم.
منبع: بنیاد شهید وامور ایثارگران بخش جرقویه
نظر شما