خواب شهادت را قبل از اذان صبح میبیند
به گزارش نوید شاهد استان اصفهان، جانباز مدافع حرم شهید «مصطفی زاهدی» دهم خردادماه ۱۳۴۷ در خانوادهای مذهبی در آران و بیدگل به دنیا آمد. او چهارم آبان ۶۷ ازدواج کرد. در دوران دفاع مقدس در عملیاتهای والفجر ۴ و ۸، خیبر، کربلای 4 و 5 ، بدر و بیت المقدس 7 شرکت کرد و به درجه جانبازی نائل گشت.
شهید زاهدی که در سالهای اخیر به عنوان یکی از رزمندگان مدافعان حرم در مبارزه با داعش و تکفیریها به سوریه اعزام شده بود، ۲۹ بهمن ۱۳۹۶ در درگیری با عناصر گروهکهای تروریستی در منطقه البوکمال سوریه به شهادت رسید و به برادران شهیدش «محمود و ماشاالله» از شهدای دوران جنگ تحمیلی پیوست.
در ادامه صحبت های فرزانه زاهدی تنها دختر شهید مصطفی زاهدی در خصوص پدرش را پیشرو دارید.
دستنوشته شهید
بعد از شهادت پدرم یک دستنوشته از ایشان در کتابخانهاش پیدا کردیم. پدرم این دستنوشته را دو سال قبل از شهادتش نوشته بود. گویا خواب شهادت را قبل از اذان صبح میبیند و بعد از بیدار شدن میرود در شاهزاده حضرت قاسم(ع) خوابش را به صورت مکتوب در دفتر شخصیاش مینویسد. این نامه محرمانه میماند تا اینکه بعد از شهادتش ما متوجه شدیم.
ایشان اینطور نوشته بود: شب جمعه بود. دعای کمیل را در بابالمراد حضرت قاسم بن علی النقی(ع) خواندم. بعد به گلزار شهدای هفت امامزاده رفتم. آنجا پایان دعای کمیل بود. از من خواستند یارب یارب آخر دعا را بخوانم. من هم در پایان دعا به حضرت ابوالفضل متوسل شدم. آن شب در عالم خواب دیدم در زمان جنگ هستم. البته با برادرم غلامرضا مثل قبلاً که در جنگ با هم بودیم به ما خبر داده بودند که عملیات است. انگار که محل عملیات در کنار یک امامزاده بود. برادرم به من گفت که سریع حرکت کنم ولی من هنوز بند پوتینم را نبسته بودم که دیدم برادرم همراه عدهای دیگر سوار تویوتا شدند و به راننده گفتند حرکت کن کس دیگری نیست. داد زدم من این جا هستم، چرا میگویید کسی نیست؟ بعد خودم را سوار بر ماشین دیدم. البته به شکل دیگری بودم. در همان حال یادم آمد که ممکن است با رفتن به عملیات شهید شوم و غسل شهادت نکردهام. به برادرم این مطلب را گفتم و او گفت: سریع حرکت کن. یکدفعه یادم آمد کسی که موقع جنگیدن به شهادت برسد حنظله غسیل الملائکه میشود. از خواب که بلند شدم هنگام نماز صبح بود. وضو گرفتم و به امامزاده قاسم رفتم. آنجا اذان گفتم و نمازم را خواندم.»
آرزوی شهادت داشت
اما من به عنوان دختر شهید نمیتوانم بگویم که از شهادت ایشان خوشحال شدم. به هرحال پدرم را از دست دادهام. پدر تنها پشتوانه محکمی از همه لحاظ در زندگی من، خواهر و برادرانم نبود، بلکه قهرمان زندگی من هم محسوب میشد. افتخار میکنم فرزند مردی هستم که از تمامی لحاظ از جمله مردمداری و ولایتمداری سرآمد و در انجام واجبات اسوه بود. من مثل همه دخترها با از دست دادن پدرم احساس میکنم بزرگترین پشتوانهام را از دست دادهام ولی با تمامی اینها یک فرزند برای پدر و مادرش بهترینها را میخواهد. اینکه در این دنیا و آن دنیا به بالاترین درجه سعادت برسند. خوشبختانه پدر من هم آرزویی غیر از شهادت نداشت و در پایان به آرزویش رسید. پدر رفت تا ایران و ایرانی در آرامش باشند. رفت تا بار دیگر حرم خانم زینب (س) به اسارت نرود. در کل پدرم مردی بود که حرف و عملش یکی بود. امیدوارم همین طور که در دنیا نمیگذاشت به اصطلاح آب در دل فرزندانش تکان بخورد در آن دنیا هم شفاعت ما را کرده و برای عاقبت بخیری ما دعا کند. میخواهم به او بگویم پدر عزیزم تو هم در زندگیات در این دنیا باعث سرافرازی ما بودی و هم با رفتنت برای ما افتخار و عزت خریدی.
تصاویری از این شهید بزرگوار را ببینید.