نظامی تمام عیار
به گزارش نوید شاهد استان اصفهان، سردار شهید «ماشااله قربانپور» دوازدهم اسفندماه 1321، در روستای یزدلان ابوزیدآباد از توابع شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش میرزا، کشاورز بود. سال 45 ازدواج کرد و صاحب دو پسر و سه دختر شد. بهعنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. سرانجام بيست و ششم دی 65، با سمت مسئول گردان زرهی لشگر 25 کربلا در شلمچه بر اثر اصابت ترکش شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای دارالسلام کاشان واقع است.
به نقل از همسر شهید:
سهمیه بندی اسلام
انگیزهای فوقالعاده برای رفتن به جبهه داشت. هدفش از جبهه رفتن به خاطر دینی که داشت بود. گفته بود من به خاطر اسلام میروم. هر کس با او حرف میزد که به جبهه نرو، سهم خودت را رفتهای، میگفت هنوز اسلام را سهمیه بندی نکردند. با اولین شرکت در جنگ دل از دنیا و زندگی برید و مکرر میگفت تا زمانی که دین و میهن در معرض خطر قرار دارد رفاه و آسایش برایم بیمعناست و تا آخرین نفس از آرمانهایم دفاع خواهم کرد.
انسانی کامل
افتخار میکنم همسر مردی بودم که تمام فاکتورهای یک انسان کامل را داشت. او مردی با ارادهای آهنین، همسری فداکار و پدری مهربان، متدین و پرتلاش بود. هنگامی که از جبهه برمیگشت، وقتی میگفتیم کار شما آنجا چیست، میگفت شکر خدا میکنم. تا وقتی شهید شد ما نمیدانستیم که او فرمانده بود.
حضور مادام العمر
نکته قابل توجهی که در برگه اعزام او به چشم میخورد مدت حضورش در جبهه بود که با خط درشت نوشته بود مادام العمر.
روایتی از برادر شهید:
تعبیرخواب
برادرم یک سال پیش از
پیروزی انقلاب با فرزندانش به منزل ما آمد. او گفت: دیشب خواب دیدم که شهید شدم. وقتی
که من را در قبر گذاشتند، دیدم که بر روی قبرم نوشتند شهید قربان پور. در این
زمان شهید شدن اصلا معنایی نداشت و کم و بیش تظاهرات بود. او میگفت: وقتی که مرا
در قبر گذاشتند دیدم که قبرم تبدیل به باغ شد. من به او گفتم چون تو ثواب کردهای، خداوند متعال اجر شهید را به تو داده.
شروع انقلاب
کم کم انقلاب آغاز و تظاهرات و راهپیمایی شروع شد. در آن زمان تظاهرات مهمی در خیابان علوی کاشان بود. آن روز من هم با ماشااله به خیابان علوی رفتم. بعد از تیراندازی، برادرم با دشمنان درگیر شد. آنها کتف برادرم را شکستند.
به نقل از همرزم شهید:
ورود من به جبهههای جنگ و در جنوب افتخاری بود که با ماشااله قربان پور آشنا شوم. شهید قربان پور یکی از فرماندهان صبور و باخلاق و با تجربه گردان بود. در جبهه به خصوص در خط مقدم خیلی جدی بود. فرماندهی بود که پشتکار زیادی داشت و به بچه ها توصیه میکرد که تا جایی که میتوانند از کشور و انقلاب خود دفاع کنند.
عاقبت به خیر نشدم
این شهید بزرگوار قبل از عملیات کربلای یک ساعت حدود ساعت 1:30 دقیقه شب بود که بر اثر ترکش خمپاره مجروح شد. میخواستیم او را به عقب برگردانیم، ولی راضی نمیشد و با حالتی که داشت به بچهها دلگرمی میداد. در راه انتقال به بیمارستان خیلی ناراحت بود. از او پرسیدم چرا ناراحتی، گفت نمیدانم چرا من عاقبت به خیر نشدم، چه بسیار جوانان 15 و 16 سالهای به شهادت و به مقام «عند ربهم یرزقون» رسیدند ولی من نرسیدم.
روایتی از پسر شهید
سردار گمنام
پدرم از سرداران گمنام
دفاع مقدس بود و بنا بر اقتضای جنگ در اکثر لشگرها و تیپ ها حضور داشت. لشکر 8 نجف
اشرف، لشکر 14 امام حسین(ع)، تیپ 28 صفر، لشکر 25 کربل در جوار سرداران رشیدی چون
فرماندهان شهید «احمد کاظمی، حاج حسین خرازی و حاج مرتضی قربانی» به جان فشانی پرداخت. تا بعد از شهادت هیچ یک از بستگان از مسئولیتهای او خبر نداشتند. هرگاه ازش میپرسیدم
در جبهه چه کارهای، میگفت یک سرباز در خدمت دین و میهنم. بعد از شهادت تقدیرنامهها و حکمهای متعدد در بین اسناد و مدارک شخصی او یافتیم و از همرزمانش شنیدیم که چه درجهای داشته.
سفارش های شهید
پدرم همیشه سفارش میکرد فقط در راه راست قدم بگذار. عبادت و بندگی خدا را فراموش نکن. با تمام وجود ارادتمند ائمه اطهار (علیهم السلام) باش. از خدا بخواه عاقبت به خیر باشی، برای عاقبت به خیری باید با اخلاق، صبور، مردم دار و گرهگشا باشی. توکل به خدا و اهمیت به احکام و مسایل دینی نیز از تاکیدات او بود.
ارادت به حضرت زینب (س)
ارادت خاصی به اهل بیت علیهم السلام و علاقه زیادی به حضرت زینب (س) داشت و با شنیدن نام و مصائب حضرت زینب سلام الله علیها از خود بیخود میشد و میگریست.
انتهای پیام/