سال 63 در هورالعظیم مستقر بودیم. فرمانده گ ردان «حمزه سیدالشهدا» ی لشکر 25- محسن قربانی- مدام این نکته را به بچه های عمل کننده گوش زد می کرد که موقع حرکت با طمأنینه بروید و با طمأنینه هم برگردید.
کد خبر: ۴۰۸۲۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۸
خاطرات آقاي ملا احمد دارلكي
بزرگترين آرزوي شهيد برقراري حكومت اسلامي و ايجاد عدالت در جامعه بود و چون زمان طاغوت كساني را مي خواستند كه مخالف اسلام بودند، در این رابطه چندین بار عبدالکریم کرمی را هم خواسته بودند امام ایشان قبول نمی کردند و بدین جهت مورد آزار و اذیت قرار می گرفت.
کد خبر: ۴۰۸۱۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۶
دست نوشته شهید احمدرضا احدی
... راننده با عجله سوار ماشین آمبولانس شده و به سوی جاده کمر سیاه به حرکت درآمد. یکی از بچه های ما هم برای کمک، همراه راننده رفت. دل ها همه مضطرب بود که، خدایا کدامشان؟
کد خبر: ۴۰۸۰۵۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۵
یادنامه شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
من و عباس در یک محل زندگی می کردیم و تقریبا در همه پایه ها با هم همکلاس بودیم، عباس چون از پشتگار بسیار بالایی برخوردار بود، همیشه در زمره شاگردان ممتاز کلاس به حساب می آمد.
کد خبر: ۴۰۷۹۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۴
همراه حاج احمد با لباس کُردی، کنار جاده ایستاده بودیم که ماشینی به ما نزدیک شد. دو نفر از افراد کومله داخل ماشین بودند. آنها به خیال اینکه ما هم از خودشان هستیم، نگه داشتند و ما را سوار کردند.
کد خبر: ۴۰۷۹۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۴
خاطره خودنوشت از شهید نصرالله ایمانی (4) /
در ميان راه کاظم فتاحي را ديدم که حالتي غمگين داشت قدمهاي سنگيني را بر مي داشت . قيافه ها هرگز به انسان شبيه نبود تمام هيکلمان زير خاک شده بود کمي که راه آمديم ديدم يکي از برادران روي زمين افتاده و سر ندارد از روي حسرت به او نگاه کردم و دو دست و پا هم آنجا بود بعد کاظم گفت: (بيا غصه نخور اين احمد است که مي گفت: دوست دارم مثل حسين شهيد شوم عاقبت همين طور شد بي سر شهيد شد)
کد خبر: ۴۰۷۸۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۲
بذله گویی و شوخی های علی رضا کوهستانی نظیر نداشت، طوری بود که آن شوخی ها هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود.
کد خبر: ۴۰۷۶۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۸
حاشیه ی اردوگاه را که نگاه می کردی سنگری کوچک در قاب چشمانت شکل می گرفت.هر بیننده ای توجهش به آن سنگر کوچک جلب می شد و اگر به سمت آن سنگر می رفتی و به داخل آن سرک می کشیدی ، علیرضا را می دیدی که با خدای خودش خلوت کرده.
کد خبر: ۴۰۷۵۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۷
خاطره ای از شهید
ابراهیم پسر خیلی خوبی بود مرحبا که چنین پسری داشتی ولی حیف شد که ابراهیم شهید شد، ابراهیم از بهترین سربازان من بود
کد خبر: ۴۰۷۳۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۴
یکی مثل شهید محمد شهسوارى آزاده سرافراز جیرفتى به یك چهر ه ماندگار در كشور تبدیل م ىشود
کد خبر: ۴۰۷۰۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۲۶
ما را با قطار وحشت به موصل بردند و پس از پذیرایی با كابل و عبور از تونل وحشت زندانی شدیم.
غروب بود؛ از آن طرف اردوگاه صدای تیراندازی شنیده می شد. ظاهرًا بین اسراء و عراقی ها درگیری شده بود.
کد خبر: ۴۰۷۰۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۳۰
مصاحبه با تقی رشید، همرزم شهید
هیچگاه خودش را بالاتر از نیروهایش نمی دانست ، برای همین همیشه در کنار آنها و با آنها در مبارزات شرکت می کرد و تا آخرین لحظه مقاومت می کرد و هیچ وقت نشد که شهید عزیز در آن عملیات شکست خورده باشد.
کد خبر: ۴۰۶۸۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۷
خاطراتی از زندگی شهید سیدمجتبی هاشمی
فرماندهی شهید هاشمی در منطقه ی آبادان، زبانزد خاص و عام بود. طوری که مسوولان درجه اول مملکتی برای بازدید از فدائیان اسلام و دیدار و گفت و گو با ایشان به آبادان و هتل کاروانسرا می آمدند.
کد خبر: ۴۰۶۷۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۴
اکبر را ديدم که با صداي بلند و خاکي از عصبانيت داده مي زند شليک کنيد با هر چه داريد بجنگيد تا شرف و حيثيت خود را بازيابيد.
کد خبر: ۴۰۶۷۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۴
این آخرین بار است که به شما هشدار می دهیم. ما می دانیم که کسانی از شما در این جمع، پاسدار خمینی هستند. ا گر آن ها خودشان را معرفی کنند با بقیه کاری نداریم، اما ا گر پاسداران خمینی خودشان را لو ندهند همه تان را می کشیم.
کد خبر: ۴۰۶۷۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۴
ترکش های بی رحم بینایی را از محمد گرفته بود. این گونه زندگی در اسارت برایش سخت بود. مخصوصاً وقتی دسته جمعی کتک می زدند، یک باره دستش از دست دوستان رها می شد. او می ماند و صدها ضربۀ کابلِ نادیده، که از هر سو می آمد.
کد خبر: ۴۰۶۶۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۲۶
با موضوغ خاطرات شهدا و رزمندگان مدافع حرم/
نشر آرما کتابی را با عنوان «سایهسار زینب(ع)» با موضوع گلچینی از خاطرات شهدا و رزمندگان مدافع حرم حزبالله لبنان منتشر کرد.
کد خبر: ۴۰۶۶۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۲
دست نوشته های شهید احمدرضا احدی
امروز ساعت شش مشغول صرف شام بودیم. در همان حال یکی از برادران مسئول، تعدادی نامه آورد و بچه ها سراپا گوش شدند تا ببینند چه کسی نامه دارد. بالاخره خواندن نامه ها که تمام شد، عده ای خوشحال و عده ای ناراحت و عده ای بی تفاوت به نظر می رسیدند.
کد خبر: ۴۰۶۵۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۲
قبل از آن که عملیات فتح المبین در نوروز 1360 شروع شود، عضو واحد اطلاعات سپاه مستقر در شوش بودم. نزدیک واحد ماه تیپ «21 حمزه سیدالشهدا» ارتش بود. از بالا دستور رسید، برای پیش روی، بچه های سپاه و ارتش دو شادوش هم حرکت کنند.
کد خبر: ۴۰۶۵۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۲
جشن تموز بود؛ جشن پیروزی دار و دستۀ صدام، در کودتای بعثی ها. ما را جمع کردند وسط اردوگاه.
رضا را تهدید کردند. به او گفتند: «باید آواز بخوانی! »
کد خبر: ۴۰۶۵۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۲