نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره از شهید
خواهر شهید رضا ابوبصیر روایت می‌کند: شهر به‌هم ریخته بود. دانش‌آموزها درس و مدرسه را رها کرده بودند و همپای بقیۀ مردم در راهپیمایی ها شرکت می کردند.
کد خبر: ۴۵۸۷۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۵

خواهر شهید میرزاعلی رستم‌خانی روایت می‌کند: میدانست من خواهر میرزاعلی هستم. تا من را کنار چشمه دید لبخند روی لبش نشست و گفت: خدا خیرت بده دختر. ان شاءالله عاقبت به‌خیر بشی.
کد خبر: ۴۵۸۷۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۴

خواهر شهید علی اکبر یگانه فرد می‌گوید: من به خیال اینکه او پیش ما نمی‌خواهد خودش را بشکند و حتی یک آخ نمی گوید، وقتی که دوروبرش خلوت می شد از دور زیر نظر می گرفتمش؛ اما هیچ موقع صدای شکایتی از او نشنیدم.
کد خبر: ۴۵۸۲۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۰۹

خواهر شهید عباس منتخبی می‌گوید: اوضاع شهر به هم ریخته بود. درگیری ها و راهپیمایی های پی درپی مردم و انقلابیون به اوج خودش رسیده بود. عباس آماده شد تا به تظاهرات برود. من هم دوست داشتم با او بروم
کد خبر: ۴۵۷۹۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۰۳

به راویت همرزم شهید
شهيد محمود مرادي كه نيز در جمع ما بود شروع به آرام كردن بچه ها نمود. آن شهيد كه خود از ناراحتي به شدت اذيت مي شد به بچه ها گفت: ما بايد براي خود گريه كنيم كه همچنان در اين دنياي خاكي باقي مانده ولي برادران و رفيقان يك به يك بار سفر را بسته اند. ...
کد خبر: ۴۵۷۴۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۸

یادها و خاطره ها
شهید شعبانی در واپسین ماه های جنگ تحمیلی، سمت مسئولیت بازرسی گردان را بر عهده داشت. او در بیست و نهمین روز از خردادماه۱۳۶۷ در حین درگیری با منافقین بر اثر اصابت ترکش از ناحیه سر که منجر به جدا شدن سر از پیکرش شد، به شهادت رسید و به این سان به آرزویی که قبلاً داشته بود، دست یافت؛ زیرا در دست نوشته ای که از او به جای مانده، چنین نوشته است: خدایا! بدنم را آن چنان قطعه قطعه کن که هر قطعه ای از آن، کفاره ای باشد بر گناهانم...
کد خبر: ۴۵۷۴۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۸

خواهر شهید فضائل کریمی روایت می‌کند: بعد از عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر فضائل که زخمی شده بود، در یکی از بیمارستان های تهران بستری بود. ما هم رفتیم تهران. چند روزی آنجا ماندم.
کد خبر: ۴۵۷۰۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۴

خواهر شهید حسین فاتحی‌نژاد می گوید:وقتی شنیدم که به مرخصی آمده، بدون معطلی آماده شدم تا به دیدنش بروم. از وقتی به جنگ رفته بود خیلی دل تنگش میشدم.
کد خبر: ۴۵۶۴۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۱۶

خواهر شهید غلامرضا رفیعی می‌گوید: تصمیمش را گرفته بود برود جبهه. برای بدرقه رفته بودیم. مادر نگران بود. به غلامرضا گفتم: مادر نگرانه. حرف ما رو قبول نمی کنی، حداقل به خاطر زن و بچه هات نرو.
کد خبر: ۴۵۶۴۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۱۴

این شهیدان بلند بالا خاطرات شیرین و زیادی دارند، از اتفاقات و رویداد های نادر و گاه تعجب بر انگیزی که برایش رخ داده است. یکی از این خاطرات از این شهید عزیز این است که در ادامه میخوانیم.
کد خبر: ۴۵۵۹۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۰۷

خواهر شهید نصراله رفیعی می‌گوید: خرمشهر آزاد شد!خبر را که شنیدیم از خوشحالی یک جا بند نمی شدیم. مردم شور و نشاط عجیبی داشتند. تلویزیون شادی همه را نشان میداد.
کد خبر: ۴۵۵۸۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۰۵

مادر شهید مرتضی بابائی از فرزند خود می‌گوید: زمانی که جنگ شروع شد آماده ی رفتن به جبهه شد و چند بار هم جبهه رفت و برگشت دفعه ی آخری که از جبهه برای مرخصی آمده بود چند روز پیشمان ماند اما در این مدت هم زمزمه ی شهادت سر می داد.
کد خبر: ۴۵۵۰۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۴

خاطراتی از شهید سید مهدی شاهچراغ
دو سه روزي مانده بود به عمليات كه من و مهدي در بالاي تپه اي نشسته بوديم بعد از چند لحظه ديدم كه مهدي به يك نقطه خيره شده و وقتي دو سه بار او را صدا زدم او به من طعنه اي زد و گفت ساكت باش آقا دارد صحبت مي كند و بعداً كه از مهدي خواستم ماوقع را تعريف كند گفت آقا با اشاره دست به من فرمود كه خرمشهر با خون شما آزاد خواهد شد
کد خبر: ۴۵۴۶۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱

خاطره‌ای از شهید فضائل کریمی/
خواهر شهید فضائل کریمی روایت می‌کند: مرخصی گرفته بود تا ماه رمضان را در شهر خودمان باشد. هرروز قبل از افطار به مسجد محل می رفت تا با دوستانش نماز جماعت بخواند و بعد هرکدام به خانۀ خودشان می رفتند تا افطار کنند.
کد خبر: ۴۵۴۶۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱

مادر شهید فتح‌اله مصری می‌گوید: وقتی تصمیم گرفته بود که به جبهه برود ما می‌خواستیم مانع رفتن او به جبهه بشویم اما هر وقت ما اصراری می‌کردیم که به جبهه نرود او بیشتر پافشاری می‌کرد و بالاخره ما را راضی کرد که به جبهه برود.
کد خبر: ۴۵۴۳۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۶

خاطره ی از شهید محمد کرمی فرمانده گروهان - راوی خاطره سردار نوراللهی همرزم شهید
من و شهید کرمی در یک سنگر سر باز و کوچک نشسته بودیم زمانی که گلوله ها پایین می آمد محمد با دستانش سرم را به زیر می گرفت در آنجا وقتی که سرم را به زیر می آورد مرتب تکرار می کرد که :«نوراللهی سرت را به زیر بیاور» و محکم دستش دور گردنم حلقه زده بود که نکند یکدفعه سرم را بالا بگیرم ...
کد خبر: ۴۵۳۷۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۹

خاطراتی از شهید حسین جندالله
خطر های مسیر را گاهاً حسین جند الله با طنز بیان می کرد و از فرو رفتن به فکر های مأیوس کننده منحرفان می کرد. مثلاً در حوالی گردنه کوخان و مسیر جاده جنگل های اطراف جاده را قطع کرده بودند و زمین های آن را آتش زده بودند تا نیرو های تأمین جاده راحت تر به منطقه اشراف داشته باشند که ایشان در تأیید این کار ضرب المثلی را که هست بیان می کرد « برق فلانی ها را گرفت » یعنی برق هیبت ما، دشمن را گرفته و منطقه را سوزانده است و یا اینکه نگهبانان دشمن را دیده اند و برق از آنها پریده و جنگل را به آتش کشیده است. خلاصه این حرفها دلهره مسیر را از ما می گرفت زیرا بعضی از ماها بار اولمان بود که به کردستان می آمدیم. خلاصه با خوشی به سردشت رسیدیم.
کد خبر: ۴۵۳۷۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۹

خواهر شهید ولی اله علی بابایی می گوید: خبر شهادت ولی اله علی بابایی به حدی سخت بود که پدر نیز در همان روز دعوت حق را لبیک گفت.
کد خبر: ۴۵۳۴۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۷

روز شمار تولد شهدا (چهارم اردیبهشت ماه)
چهارم اردیبهشت ماه مصادف است با سالروز ولادت شهید بسیجی عباس رییسی چاهستانی به همن مناسبت زندگینامه و خاطره ای از این شهید که به روایت فرزندش منتشر می گردد
کد خبر: ۴۵۳۴۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۴

یک روز من به سپاه رفتم و می خواستم وارد آن جا شوم که دیدم «کرامت» درب موتوری سپاه نگهبانی می دهد. خندیدم و گفتم:"آقای نگهبان ،اجازه هست؟!" او جلو آمد و زنجیر را انداخت و من داخل شدم.
کد خبر: ۴۵۳۰۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۹