شهید اصفهانی که روز ولادتش روز شهادتش شد
به گزارش نوید شاهد اصفهان، زندگی کدام مان می تواند با یک تاریخ پیوند خورده باشد؛ برگه های زندگی کدام مان می تواند اینطور دقیق خط کشی شده باشد که پایش درشت نوشته باشند زاده شده در یک روز و شهید شده در یک روز. اصلا زندگی کدام مان می تواند با یک تاریخ پیوند خورده باشد. مثلا نوشته باشند 8 اردیبهشت، 8 اردیبهشت دیده به جهان بگشا و 8 اردیبهشت دیده فرو بندد. تصور می کنید زندگی کدام مان می تواند اینچنین زیبا نوشته شده باشد. بدون غلط، بدون هیچ کم و کاستی، در یک روز، شاید هم در یک ساعت. فکر می کنید زندگی کدام مان می تواند مثل محمد و محمد ها باشد، پر از فراز و فرودهایِ جذاب، پر از زیبایی، شاید هم چند وجهی. به جرات می شود گفت کمتر آدمی را می شود یافت. کمتر آدمی که این همه ظرافت و زیبایی را یک جا در دل زندگی جا داده باشد.
در ادامه میخواهیم تا به مناسبت فرارسیدن هشتم اردیبهشت سالروز تولد و شهادت سیدمحمد نوریان نجف آبادی مروری بر زندگی این فرمانده شهید داشته باشیم.
سیدمحمد نوریان نجف آبادی در هشتمین روز از اردیبهشت ماه سال 1342 در نجف آباد چشم به جهان گشود . نوجوان بود که مادرش از دنیا رفت و او در مقابل سختیها روحش را پرورش داد.
عاشق آرمانهای امام بود
با آغاز زمزمههای انقلاب در سال 1357، به دلیل ایمان پاک و ضمیر روشنی که داشت، پس از اتمام کار و تلاش روزانه در مسجد و برنامههای مذهبی شرکت میکرد و از این طریق با امام خمینی و نهضت ایشان آشنا شد. با هم سن و سالان خود مینشست و راجع به مسائل مذهبی بحث و گفتوگو میکرد. عاشق ایدهها و آرمانهای امام بود. با آنکه هنوز سنی از او نگذشته بود، همراه برادر بزرگترش در تظاهرات علیه رژیم شرکت میکرد.
لباس پر افتخار پاسداری بر تن کرد
با شروع جنگ تحمیلی به دلیل سن کم، با دستکاری در شناسنامه توانست به هدفش برسد. با اصرار توانست با گروه سروان صفری که جزء اولین گروه مردمی اعزامی از نجفآباد به جبهه بود، عازم مناطق جنگی شود. سال ابتدای جنگ را به طور نا منظم از سوی بسیج به جبهه رفت و در سال 1360 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و لباس پر افتخار پاسداری بر تن کرد.
پاسداری از بیت امام
به دلیل علاقۀ وافرش به امام خمینی، در مأموریتی چند ماهه به پاسداری از بیت ایشان پرداخت. امام برایش الگو بود. از رهنمونهای رهبر خود به سادگی نمیگذشت و در مورد سخنان ایشان با دیگران صحبت میکرد. مدتی نیز محافظت از شخصیتهای کشور را به عهده داشت.
در امور سیاسی شرکت داشت
با ادامۀ جنگ تحمیلی راهی مناطق عملیاتی شد و در گردانهای پیاده تیپ نجفاشرف به فعالیت پرداخت. در امور سیاسی شرکت داشت و در انتخابات تلاش بسیاری به خرج میداد. میگفت: «باید خیلی دقت کنیم؛ چرا که قرار است برای بچهای که در گهواره خوابیده است، تصمیم بگیریم.»
همسر و پدری نمونه
گر چه اغلب در جبهه بود، وظیفۀ همسری و پدری را نیز به نحو احسن انجام میداد. همسرش نقل میکند: «آن چنان مسیر خانواده را در راه مستقیم قرار داد که با گذشت چندین سال از شهادتش، مثل این است که خود سرپرستی خانواده را به عهده دارد و مشغول انجام وظیفه است.
هیچگاه نماز شبش تَرک نمیشد
موقع خواندن نماز، فضایی روحانی بر خانه حاکم میشد و از آنجایی که علاقۀ خاصی به امام حسین(ع) داشت، همیشه موقع قنوت «اللّهم الرزقنا شفاعة الحسین» را با حالتی خاص ادا میکرد. پاسداری بود که هیچگاه نماز شبش تَرک نمیشد و از خدا آرزوی شهادت را طلب میکرد.
به گردان جدیدی میرفت تا کسی او را نشناسد
وقتی از منطقه بر میگشت، قبل از اینکه کسی به دیدارش بیاید، خود به دیدار دوستان و آشنایان میرفت. عاشق معنویت حاکم بر جبههها بود. شهر و دیار، همچون قفسی برایش بود که میخواست هر چه زودتر از آن آزاد شود. تا زمان شهادت در اکثر عملیاتها حضور داشت. همّت والایی داشت و همچون دریایی بیکران بود و ترسی در دل نداشت. رزمندهای شجاع بود، تا جایی که در هر گردانی میرفت، به او پیشنهاد فرماندهی میدادند و او چون کمال را در گمنامی میدید، برای فرار از شهرت و همنشینی با بسیجیان، در هر اعزام به گردان جدیدی میرفت تا کسی او را نشناسد.
من در جبهه خوب میشوم
در عملیات فتحالمبین و الیبیتالمقدس با رشادت جنگید و به شدت مجروح شد. برادرش میگوید: «زمانی که محمد مجروح شده بود، از من خواست تا راجع به مجروحیتش با کسی صحبت نکنم. میگفت که دو روز میمانم و بعد پزشکان را راضی میکنم و به منطقه بر میگردم. من در جبهه خوب میشوم.» پس از بهبودی به گردان ادوات رفت و بعد از مدتی فعالیت مجدداً به گردان پیاده بازگشت.
هرگز تسلیم ناملایمات زندگی نشد
یکی از بارزترین خصوصیات اخلاقی سید، صداقت و دوستیاش بود و این خصوصیات، او را در بین دوستان و آشنایان شهره ساخته بود. به خانوادهاش توصیه میکرد که بایستی در برابر مصائب و مشکلات صبر و شکیبایی پیشه کرد و هرگز تسلیم ناملایمات زندگی نشد. به هم رزمانش سفارش میکرد که همیشه با وضو باشید و با وضو بخوابید و نماز شب بخوانید.
به شکل خاصی برای شهادت حاضر شد
در چند عملیات با سِمت فرماندهی گردان پیاده حضور یافت. در عملیات والفجر10 فرماندهی گردان را بر عهده داشت و برادر کوچکترش نیز جزء نیروهایش بود که ایشان بر اثر تنفس گازهای شیمیایی دشمن، در حلبچه به شهادت رسید. گویی سیدمحمد وداعی سخت با برادرش مصطفی داشت. به شکل خاصی برای شهادت او حاضر شد، لباسی کِرِمی رنگ بر تن کرد. همه احساس کردند که دیگر تعلقی به این دنیا ندارد و میخواهد در کنار برادرش باشد. شهادت مصطفی، عزم سیدمحمد را برای نبرد با دشمن چند برابر کرد. حتی زیر آتش سنگین دشمن نیز کارهایی که بر عهدهاش بود، یک به یک و با دقت انجام میداد. میگفت: «باید همین حالا وظایفم را انجام دهم، شاید چند دقیقۀ دیگر نباشم. قسمت ما هر چه باشد، همان میشود.»
به کربلاییان پیوست
در نجفآباد بود که خبر تصرف فاو را شنید. بسیار ناراحت شد، برگۀ مأموریت گرفت و برای یاری همرزمانش عازم شد که در راه خرّمآباد در هشتمین روز از ماه مبارک رمضان سال 67 به کربلاییان پیوست. همان روزی که درست روز تولدش بود. مراسم سومش با چهلم برادرش همزمان شد.
انتهای پیام/