نگاهی به زندگی فرمانده شهید ماشااله قربان پور/فرمانده گردان زرهی خاتم الانبیا(ص) لشکر 25 کربلا
نگاهی به زندگی فرمانده شهید ماشااله قربان پور، فرمانده گردان زرهی خاتم الانبیا(ص) لشکر 25 کربلا
نوید شاهد اصفهان:فرمانده شهید ماشااله قربان پور دوازدهم اردیبهشت ماه 1321 در روستای یزدلان از توابع شهرستان کاشان به دنیا آمد .پدرش کشاورز و مادر خانه دار بود .
از کودکی باهوش و دوست داشتنی وکمک کار پدر بود . مهربان و خوش اخلاق بود .از کارهای غیراسلامی بدش می آمد .تا می توانست مشکل دیگران را حل می کرد .احترام به پدر و مادر و بزرگترها را حفظ کرده و مورد تاکید قرار می داد.
ماشااله درنوجوانی به کاشان آمد ، مغازه دار بود. در سن 23 سالگی با خانم ملوک مقدسی ازدواج کرد.صاحب سه پسر و سه دختر شد که یکی از پسرانش در کودکی از دنیا رفت و پسر دیگرش مهدی سه سال پس از شهادت پدرش در بازگشت ازمراسم عزادرای امام حسین (ع) در ماه محرم، در سن17 سالگی بر اثر تصادف دارفانی را وداع گفت .
به نقل از برادر شهید ، یک سال پیش از پیروزی انقلاب ماشااله با فرزندانش به خانه برادر رفت و به وی گفت :« دیشب در خواب دیدم که شهید شده ام .وقتی که من را در قبر گذاشتند ، دیدم که بر روی قبرم نوشته اند شهید قربان پور .»در آن زمان کلمه شهید واژه غریبی بود. کم و بیش تظاهرات بود .حتی در کاشان هم تظاهرات گاه گاهی بود. با اوج گیری انقلاب ، تظاهرات مهمی در خیابان علوی کاشان برپا شد . با او به خیابان علوی رفتم .بعد از تیراندازی ، ماشااله با نیروهای رژیم درگیر شد . با چوب کتفش را شکستند . آن روز خودش خوابش را به این حادثه تعبیرکرد.»
با علاقه ای که به نظام جمهوری اسلامی داشت با ثبت نام در پایگاههای بسیج به عضویت سپاه درآمد.برای مدت شش ماه به کردستان رفت .پس از برگشت به کاشان، دوباره برای مدت یک سال به کردستان رفت . پس از آن به منطقه جنوب اعزام شد که بر اثر اصابت ترکش مجروح شد .بعداز بهبود دوباره در اوایل سال 1360 به جبهه اعزام شد .همسرش می گوید:« انگیزه ای فوق العاده برای رفتن به جبهه داشت و خیلی خوشحال بود که به جبهه می رفت .هدفش از جبهه رفتن به خاطر دینی بود که داشت .ماشااله می گفت من به خاطر اسلام می روم .هر کس به او می گفت به جبهه نرو ، سهم خودت را رفته ای .می گفت : هنوز اسلام را سهمیه بندی نکرده اند. افتخار می کنم همسرم مردی بود که تمام فاکتورهای یک انسان کامل را داشت .مردی با اراده ای آهنین، همسری فداکار و پدری مهربان .متدین و مصمم که توکل به خدا و ائمه و سعی و تلاش را سرلوحه زندگی قرار داده بود .
ما هم مثل همه زوج های جوان زندگیمان را با مشکلات متعدد آغار کردیم .با کمک هم پس از سالها به رفاه نسبی رسیدیم .شروع جنگ تحولی عجیب در شوهرم ایجاد کرد .به عنوان بسیجی عازم کرستان شد .با اولین شرکت در جنگ دل از دنیا و زندگی برید و می گفت تا زمانی که دین و میهن در معرض خطر قرار دارد رفاه و آسایش برایم بی معناست و تا آخرین نفس از آرمانهایم دفاع خواهم کرد .با این نگرش بود که به یک مرد نظامی تمام عیار تبدیل شد و به عضویت سپاه درآمد. در طول پنج سال حضور در جبهه در عملیاتهای گوناگون بارها با مجروحیت های سطحی و عمیق دست و پنجه نرم می کرد و همیشه می گفت من از قافله شهدا جا ماندم .نکته قابل توجهی که در برگه اعزام او به چشم می خورد مدت حضورش در جبهه بود که با خط درشت نوشته بود مادام العمر. هنگامی که از جبهه بر می گشت ، اگر می گفتیم شغل شما چیست ؟ می گفت ما آن جا یک کاری می کنیم .تا وقتی که شهید شد ما نمی دانستیم که ایشان فرمانده بوده و چه درجه ای داشته است .»
مسئولیت شهید قربان پور در جنگ فرمانده گردان زرهی خاتم الانبیا(ص) لشکر 25 کربلا بود. وی با شرکت در عملیات کربلای 5 ، بیست و ششم دی ماه 1365 در شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سر مجروح گردید و در بیمارستان در حین عمل جراحی به شهادت رسید.پیکر مطهرش را در گلزار شهدای دارالسلام کاشان به خاک سپردند.
منبع: بنیاد شهید شهرستان کاشان