خاطره ایی از سردار شهید محمود پهلوان نژاد
روزی با چند نفر از دوستانشان برای شناسایی و گشت به محل استقرار بعثی های کافر می روند که به خانه ای می رسند وقتی وارد خانه می شوند پیکر مطهر برادر رضا رضایی را مشاهده می کنند که سرش را صدامیان از خدا بی خبر بریده اند و جسد شهید دیگر که گویا به نام موهبت بوده را نیز در گوشه ای انداخته بودند بچه ها بهد از انجام وظیفه می خواهند برگردند که تانکهای عراقی آن محوطه را اشغال و آنها را محاصره می کنند بچه ها وحشت زده و نگران از محمود که در این شناسایی وظیفه سرپرستی را بعهده داشت می پرسند که چه کنیم؟ و محمود ناخودآگاه دستش را به طرفی دراز کرده و راهی را به آنها نشان می دهد و بچه ها به طرف آن می دوند محمود نیز همراه آنها می رود و می بیند که بله ، راه بسیار باریکی هست که اگر از آن عبور کنند امکان نجانشان بسیار است ، بعد از اینکه از آنجا جان سالم به در می برند محمود از آنها سوال می کند که شما از کجا این راه را یافتید، بچه ها جواب می دهند شما خودتان آن راه را به ما نشان دادید ولی محمود که می دانست خودش آن راه را به آنها نشان نداده می گوید نه، آقا امام زمان(عج) راه را به ما نشان داده تا ما نجات یا بیم.