شربت شهادت
خاطرات
*جبهه رفتن شهید ناصر آقا جانی
ناصر برادر کوچکتر از خودش داشت که چند ماه زودتر از او به جبهه رفته بود و در کردستان خدمت می کرد برای همین ناصر دوست داشت که هر چه زودتر همانند برادرش به جبهه جنگ اعزام شود ولی مادرم مخالف این کار بود ومی گفت کمی صبر کن تا برادرت برگردد بعد شما می توانی بروی اما ناصر اعتنایی نمی کرد و اصرار داشت که هر چه زودتر به برادرش ملحق شود.
بالاخره این شور و اشتیاق باعث شد که ناصر برگه ای را از طرف بسیج برای رضایت گرفتن پیش مادرم بیاورد و بدون اینکه حرفی بزند برگه ای را روبه روی مادرم گذاشت وگفت که مادرجان این کاغذ را امضا کنید هر چه مادرم گفت که برای چه ناصر گفت اول امضا کنید بعدا برایتان توضیح می دهم با اصرار زیاد بالاخره مادرم برگه را امضا کرد وناصر بسیار خوشحال شد وگفت که این روز یکی از بهترین روزهای زندگیش است که توانسته رضایت مادرش وپدرش را برای رفتن به جبهه جلب کند.
*مرخصی آمدن شهید ناصر آقا جانی
یکی دیگر از خاطرات ناصر آقا جانی این بود که وقتی به جبهه اعزام شد مدتی بعد به مرخصی آمد تا چند روزی در کنار خانواده اش باشد در روز آخر مرخصی موقعی که می خواست به جبهه برگردد لیوان آبی را برداشت وآب آن را نوشید وگفت این شربت شهادت من است بعد رفت و کنار اتاق خوابید و دستش را بر روی سینه اش گذاشت وگفت مادرجان وپدر عزیزم من همینطور به شهادت می رسم وهنگامی که به شهادت رسید واقعا همانگونه که گفته بود وبه همان شکل به شهادت رسیده بود.
شهید ناصر آقاجانی قبل از اینکه به جبهه برود یک نوار کاست با صدای خودش از سرودهایی درباره شهیدان ضبط کرده است که تا به حال آن نوار از او به جا مانده که برای خانواده اش بسیار عزیز ویکی از بهترین یادگاری های شهید است زیرا که شنیدن صدای این عزیز بعد از این همه سال بسیار شیرین است.
در این جا چند خط از شعرها و حرف های شهید که بر روی نوار ضبط شده را به عنوان یادگاری می نویسم .
یک شهید می یاد تمام بدنش سوخته است
یک شهید می یاد که دست و پا نداره
هی نگید چرا شهیدامون می شند زیاد
اونقدر شهید میدیم که آقامون مهدی بیاد
این دلم تنگه عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد
شهید ناصر آقا جانی همیشه می گفت که برایم دعا کنید که شهید بشوم ولی اسیر نشوم و به دست عراقی ها نیفتم.