نماز جماعت بخوانيد و به نماز جمعه برويد
زندگي نامه
روز 1/11/1344 غنچهي نوشكفته ديده به جهان گشود و با خود بركت بينهايتي به ارمغان آورد، عزيز و دوست داشتني. آري نامش فرهاد و نام خانوادگي او پورحبيبي بود. با صداي خندههايش نيرو به پدر و مادر ميبخشيد و با گريهاش بزرگياش را نشان ميداد تا اين كه هفت ساله شد و به درس و كتاب و مدرسه روي آورد از همان هفت سالگي نمازش را به صورت جماعت ميخواند. روزهايي كه به مدرسه ميرفت درس ميخواند و مواقعي كه كاري نداشت در مسجد پيدايش ميكرديم سعي كرده بود تا جايي كه ميتواند قرآن تلاوت كند و اين كتاب آسماني را حفظ كند در مدرسه عضو دانشآموزان ممتاز و در مسجد عضو بسيجيان فعال به حساب ميآمد.
از انار خوشش ميآمد و هميشه انار ميخورد. در زيرزمين درس ميخواند و فوقالعاده عاشق مادرش بود. روز به روز بزرگ و بزرگتر شد تا سن شانزده سالگي هم درس ميخواند و هم عضو جبهه شده بود تا اين كه پستي و بلندي زندگي ميخواست برايش جا بيافتد سر از جبهه درآورد.
ميجنگيد و درس ميخواند. سعي ميكرد پدر و مادرش را خوشحال نگه دارد نامه براي آنها ميفرستاد، مرخصي ميآمد و آنها را ملاقات ميكرد و امتحانهايش را سپري ميكرد.
هر موقع كه به مرخصي ميآمد به پدر بزرگش محمد ميگفت باز عمو مهدي را نديدم به همه جا سر زدم اما او را نديدم. روزهايي كه به مرخصي ميآمد براي مادرش از جبهه تعريف ميكرد. عضو سيصد و سي نفري بود كه در رودخانه افتاده بودند. بعضي از آنها به شهادت رسيدند و بعضي نجات يافتند. پاهايش در آب درد گرفته بود و در كفش تاول زده بود.
وقتي به خانه آمد مادر پاهاي تاول زده و زخمي او را ديد و تصميم گرفت به پاهايش حنا بگذارد تا شايد بهتر شود دست و پايش از حنا قرمز شده بود. بعد از ساعاتي يكي از همسايههاي نزديك به خانهشان رفت و بلند جلوي مادر و پدرش گفت: فرهاد اين حنا گذاشتن نشانه شهادت توست. خلاصه بعد از يك روز دوباره به جبهه رفت اما اين رفتن، رفتن و نيامدن بود و ديگر برنگشت.
قبل از عملياتشان با بچهها دور هم نشستند و دعاي كميل گرفته بودند. آن شب به مناسبت تولد امام هشتم ضامن آهو امام رضا(ع) شلهزرد درست كرده بود. در گردانشان مراسم سينه زني گرفتند يا زهرا، يا زهرا ميكردند و گريه ميكردند تا اين كه عمليات شروع شد. رفتند و گفتند يا زهرا، جنگ جنگ تا پيروزي و آن گاه در راه حق به شهادت رسيد.
«فرهاد جان شهادت بر تو گوارا باد»
سلام پدر عزيزم
قبل از نوشتن هر چيزي ميخواهم از كليه نافرمانيهاي من بگذري، مادر جان از تو طلب عفو ميكنم تو بايد از دست من راضي باشي. تو براي من فداكاري زيادي كردي و براي بزرگ كردن من رنجها بردي. در فراغ من هيچ ناراحت مباش و گريه مكن. نماز جماعت بخوانيد و به نماز جمعه برويد. 2000 تومان در بانك دارم بدهيد برايم يك ماه روزه بگيرند.