تربیت فرزند بنیادی ترین کار برای اصلاح جامعه
«تربیت فرزند بنیادی ترین کار برای اصلاح جامعه» در نامه شهید محمدحسن زاهدی به مادر
شهید محمدحسن زاهدی 25 اسفندماه 1340 در کاشان به دنیا آمد
پدرش کارگر کارخانه ریسندگی و بافندگی کاشان بود و مادرش خانه دار بود.
پس از گذراندن دوران کودکی ، دوران تحصیلی ابتدایی را با موفقیت گذراند .در این دوران ، تعطیلات تابستان به کارگاه نقاشی می رفت که تا چند سال پس از تحصیل نیز ادامه داد.
محمدحسن 14 ساله بود که وارد کارخانه ریسندگی و بافندگی کاشان شد و دوره راهنمایی تحصیلی را شبانه آغاز نمود .یک بار که از مدرسه به خانه می آمد تصادف کرد .پایش شکست .برای معالجه به تهران بردند و پایش را مداوا کرده و گچ گرفتند .پس از بهبود ، پایش کج شده بود دوباره پایش را شکستند و داخل پایش میله گذاشتند .پس از این حادثه دیگر درسش را ادامه نداد و پس از بهبودی در کارخانه مشغول شد.
محمدحسن ساده ، بی آلایش و دوست داشتنی بود .علاقه زیادی به انقلاب داشت و زمان انقلاب در پخش نوار و اعلامیه های امام خمینی (ره) فعالیت زیادی داشت در راهپیمائیها و محالس سخنرانی شرکت می کرد و در راهنمایی دوستانش نقش موثری داشت .
وی علاقه بسیاری به کتاب و مطالعه داشت و با مطالعه کتب مختلف مذهبی و سیاسی به شناخت اساسی تری از انقلاب و امام دست یافت .با انجمن های خیریه و انتشاراتی مکاتبه داشت .زمانی تعداد زیادی از کتابهایش را در اختیار مسجد محل ، جهت ایجاد کتابخانه قرار داد .
محمدحسن به شدت با غیبت کردن مخالف بود و همه را از این کار منع می کرد .در مجالس مذهبی شرکت می کرد .هر جمعه در نماز جمعه شرکت می کرد و خطبه های نماز جمعه تهران را گوش می داد .
وی همیشه شکرگزار نعمت های خدا بود و می گفت : «خدا را شکر می کنم که در بهترین دوران دارم زندگی می کنم رهبری چون امام خمینی و رئیس جمهوری چون خامنه ای و .... دارم . ما باید قدر این نعمتها را بدانیم .نباید انتظار داشته باشیم که انقلاب برای ما کار کند باید ببینیم ما برای انقلاب چه کرده ایم .»
محمدحسن پدر مهربان و دلسوزش را در سال 1360 در اثر سکته قلبی از دست داد. او خودش را آبانماه همان سال به ژاندارمری کاشان برای خدمت معرفی کرد .پس از دو ماه از خدمت معاف شد .
وی علاقه زیادی داشت که به جبهه برود .در بسیج ثبت نام کرد .دوره آموزشی را با موفقیت پشت سر گذاشت و خاطراه اش از دوره آموزشی را برای خانواده اینگونه تعریف کرد:«با خود می گفتم من با این پای معلول که دارم چگونه خواهم توانست دوره آموزشی را با موفقیت بگذرانم به خدا عرض کردم پروردگارا تو مرا یاری و کمک کن .الهی تو می دانی که من برای رضای خاطر تو آمده ام خدمت کنم .خلاصه روزی قرار شد که از ماشین در حال حرکت پایین بپریم ، همه می پریدند.چند نفری پایشان صدمه دید من بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و پریدم .مسئول مربوطه گفت تو از همه بهتر پریدی از گفته او شادمان و امیدوار شدم .»
پس از گذراندن دوره آموزش عازم جبهه غرب شد و پس از سه ماه به کاشان برگشت .محمدحسن دوباره مهرماه 1361 برای عزیمت به جبهه در بسیج ثبت نام کرد . دو برادر دیگرش مجروح جبهه بودند و برادر سوم در جبهه بود .مادر گفت صبر کن برادرهایت بهتر شوند و آن برادرت هم از جبهه بیاید .در جواب گفت:« من باید بروم و جای برادران مجروحم را بگیرم »و عازم جبهه جنوب شد. 16 آبان ماه 1361 در عملیات محرم در موسیان به شهادت رسید و در روز جمعه 20 آبان ماه پیکر پاکش ، همراه با پیکر مطهرهفت همرزمش در کاشان تشییع و در گلزار شهدای دارالسلام به خاک سپرده شد.
محمدحسین در نامه ای خطاب به مادر ضمن قدردانی از مادر ، به اهمیت تربیت فرزند در سعادت جامعه اشاره نموده و بنیادی ترین کار برای اصلاح جامعه را مادری و تربیت فرزند بیان نموده است.
نامه شهید محمدحسن زاهدی به مادر: امیدوارم که سلام های گرم و خالصانه فرزندت را که از کربلای ایران نثارت می کند بپذیری و همواره در پناه خدا و در جهت خدا بنده خوب خدا باشی. مادر جان تو برایم همواره مادری نمونه بودی آنچنانکه همیشه آرزو می کردم تا توفیقی بیابم و شرح حالت را به عنوان زنی که از زنان قهرمان بنویسم تا سرمشقی برای دیگران باشد. مادرجان تو شغل مادری و تربیت فرزندت را به عنوان عبادتی بزرگ و روحی الهی می دانستی که در قبال آن خود را درقبال خدا سخت مسئول می دانستی. تو بودی با تمام وجود باور داشتی که شغل مادری همان شغل انبیاست اگر یک فرزند خوب به جامعه تحویل دهی آنقدر ارزش دارد که نمی توان آن را توصیف کرد به قول امام عزیزمان به اندازه تمام عالم ارزش دارد. به طور کلی سعادت جامعه به تربیت بچه بستگی دارد. مادر عزیز تو بودی با تمام حرکاتت با تمام صبر و استقامتت در برابر انبوه مشکلات و تمامی ناظران عالم درس می دادی.ای مادرم شما با دستی گهواره بچه هایتان را تکان می دهید وبا دست دیگر سرنوشت جهان بشریت را رقم می زنید. مادرم تو زندگی را طبع به این حقیقت یافته ای که باید بنده خوب خدا باشی این تکلیف را به تربیت فرزند می دانستی تو می دانستی که همیشه برای اصلاح جامعه کار بنیادی کرد و بنیادی ترین کار برای زنان شغل مادریشان می باشد شغلی که در ردیف شغل انبیاست برای انجام رسالت بزرگ تو صبر نکردی تا اول دیگران شروع کنند تا تو شروع کنی باید دریک جمله بگویم تو منتظر نبودی درحد وسع و توان خود یاد دادی که چگونه می توان پیرو حضرت فاطمه زهرا(س) بود. مادرم شما در پیشگاه حق تعالی خیلی قرب و منزلت دارید شما آنقدر درپیشگاه الهی مقامتان بلند است که خداوند تبارک و تعالی اجازه نمی دهد حتی فرزندی با صدای بلند نسبت به والدینش سخن بگوید هنگامی که رزمندگان برای رفتن به سوی جبهه ها آماده می شوند خدا نسبت به ملائکه نسبت به چنین انسان هایی افتخار می کند هنگامی که رزمندگان تصمیم می گیرند در راه خدا به جبهه ها بروند خداوند برائت آنها را می نویسد. مادرم همیشه در مواقعه مختلف ویژگی هایت برایم به گونه های مختلف روشن شده است اما این بار عظمت ها به گونه ای عمیق تو وپرمعناتر از ویژگی هایت برایم درخشان شده است بعد از عملیات طریق القدس این حقیر تصمیم گرفته بودم که انشااله تا پایان جنگ توفیق ماندن در جبهه های نبرد را بیایم حتی حسرت وغصه می خوردم که این سعادت بزرگ یعنی بودن در جبهه ها را به دست آورم که این را نداشتم قبل از اینکه برای اولین بار توفیق آمدن به جبهه را داشته باشم همیشه افسوس می خوردم که چرا خداوند این سعادت را نصیب من نمی کند حتما شایستگی اش را ندارم حتما آن خلوصی که باید دارا باشم ندارم شاید بعضی وقت ها خود را توجیه کنم که در شهر خودمان کارهای مهمی انجام می دهم اگر به جبهه ها بروم این کار به زمین می ماند و ضربه به انقلاب می خورد و خیلی توجهیات دیگر اما به تدبیر این حقیر اینها همه از بی سعادتی انسان ها سرچشمه می گیرد. عمر ما اینگونه افراد اگر به ته دلشان نظر کنی شاید بیابد که یک وابستگی هایی در آنها هست که این امواج توجیه گر آنها نمی شود اگر انسان شرایطش آماده باشد و از تمام متعلقات دل کند دیگر به سوی کوی دوست رفتن معطلی ندارد، بحث و استدلال ندارد، سبک و سنگین کردن ندارد او دیگر عاشق است و عاشق رسیدن کوی دوست را می خواهد کدامین راه از این راه بهتر و نزدیکتر وصحیح تر وسعادتمندتر، کدامین فرصت از این هنگام بهتر. مادر عزیزم سخنی که بیش از همه در جبهه هاست صحبت از فرماندهی امام زمان است و آرزوی دیدار با ایشان است جبهه ها در واقع دانشگاهی است که درس هایش را هیچ جای دیگر نمی دهند و برای خودسازی انسان لااقل یک ورق کوتاه آن لازم است و علاوه بر آن جبهه آزمایشگاهی برای آزمایش انسان که آدمی می تواند میزان وابستگیش به عالم عادی بسنجد البته وقتی صحبت از عدم وابستگی پیش می آید به این معنی نیست که نسبت به خانواده خویش بی تفاوت بود بلکه ارزشش این است در عین حال که انسان نسبت به خانواده اش علاقه مند است بتواند به آنها وابسته نباشد و در راه خدا از همه عاقلتر و علاقمندتر دست بردارد.
مادرم برایم دعا کن که مرگم شهادت در راه خدا باشد حضرت محمد(ص) می فرماید هیچ قطره خونی همچون خونی که در راه خدا ریخته شود نزد خدا محبوبتر نیست.
درخاتمه من از مادر عزیزم تقاضا می کنم برایم دعا کند و از همه مسلمانان ایران می خواهم که برای سلامتی امام دعا کنند. تا خون در رگ ماست خمینی رهبر ماست.
امام خمینی؛ جوانانی با عشق به شهادت به اینجا آمده اند که چند روزی از ازدواجشان بیشتر نمی گذرد.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
اگر انسان شرایطش آماده باشد و از تمام وابستگی ها دل کند دیگر به سوی کوی دوست رفتن معطلی ندارد بحث و استدلال ندارد او عاشق است عاشق رسیدن به کوی دوست را می خواهد. من در خاتمه به مادر عزیزم می گویم از من راضی باشد.
و السلام علیکم و رحمت الله وبرکاته
وصیت نامه شهید محمدحسن زاهدی:
به نام خدا به نام درهم کوبنده ستمگران. با سلام به رهبرکبیر انقلاب امیدچشم مستضعفین جهان امام خمینی وبا درود به شهیدان جبهه های حق علیه باطل در غرب وجنوب کشور. آفتاب عمر زود غروب می کند آنگاه که خدا خواهد انسان دنیا را وداع گوید اما چه زیباست که این تقدیر به لطافت قلب مهربان مادری باشد که فرزند دلبندش را در آغوش گیرد واین کار میسر نباشد مگر با شهادت در راه خدا و وطن. اینک با یاد خدا به جبهه می روم خدای من شاهد است نه برای گرفتن انتقام و نه برای اینکه به بهشت بروم تنها هدفم احیای دینم و تداوم انقلاب می باشد برای رسیدن به این هدف پای را درچکمه می کنم و خدا را به یاری می طلبم زیرا هدفم خدا و مکتب اسلام و مرادم روح الله است و هر قدمی که بر می دارم و هر گلوله ای که به طرف دشمن شلیک میکنم خدا را به یاد می آورم و هر گلوله ای که به تنم بخورد دردش را که شیرینتر از شکر است تحمل می کنم به خدا اگر قبل کشته شدنم بدانم که دشمن هزار تکه ام خواهد کرد و هرتکه ام را در آتش خواهد سوزانید و بعد خاکستر مرا به باد خواهد داد و بعد از من خانواده ام را به اسارت خواهند گرفت باز از صراط مستقیم که خدایم به آن هدایتم فرموده برنگشته و در زمره کافران در نمی آمدم.
دلم برات خیلی تنگ شده!! چقدر عکساتو دیدم خوشحال شدم. این دفعه که اومدم حتمن دیدنت میام. بیمعرفتی منو بذار بحساب مشغله و وقت کم ولی خودت میدونی قلبا دوست دارم.
ممنون که همیشه یادمی! برام دعا کن عمو.
دوست دارم!