زندگینامه شهید عملیات بیت المقدس شهید علیرضا کریمشاهی بیدگلی از آران وبیدگل
نام و نام خانوادگی: علی رضا کریم شاهی بیدگلی
نام پدر: علی نقی
نوع عضویت: بسیجی
شغل: کارگر
تاریخ تولد 1337/03/01
تاریخ شهادت 1361/03/02
محل شهادت: خرمشهر
محل خاکسپاری: گلزارشهدای امامزاده هادی (ع) بیدگل
عليرضا اول خرداد 1337 مصادف با 13 رجب ميلاد فرخندة امام علي(عليه السلام) در بيدگل به دنيا آمد، دو ساله بود كه پدرش را از دست داد. رنج و مشقت زندگي چهار فرزند اين خانواده به دوش مادر بزرگوارش افتاد.
بعد از اتمام دوران دبستان به علت فقر مالي نتوانست به تحصيل خود ادامه دهد، از اين رو به كار مشغول شد در سال 1351 به عنوان كارگر در شركت ريسندگي و بافندگي كاشان استخدام گرديد.
در سال 1356 به خدمت سربازي رفت و در همان دوران خدمت سربازي ازدواج كرد. با شروع انقلاب اسلامي در سال 1357 به دستور امام خميني از پادگان فرار كرد و بعد از پيروزي مجدداً جهت ادامة خدمت، خود را به پادگان معرفي نمود.
عليرضا از همان ابتداي پيروزي انقلاب در حراست از شهر و خدمت در بسيج سپاه، جواني فعال بود تا اين كه با شروع تجاوزات رژيم بعثي عراق به ميهن اسلامي در سال 1359 براي اولين بار به عنوان يك بسيجي داوطلب در تاريخ 1359/11/14 با اين كه اوّلين فرزندش ( سلمان ) تازه به دنيا آمده بود براي دفاع از كشورش راهي ميدان جنگ ( جبهة بانه كردستان ) شد، كه اين مأموريت چهار ماه به طول انجاميد و سپس به شهر و خانه برگشت.
براي دومين بار در تاريخ 1360/5/13 به منطقه غرب ( جوانمرد ) اعزام شد كه مدت هفتاد روز در آن منطقه با دشمنان و مزدوران داخلي جنگيد. هر گاه از جبهة جنگ بر مي گشت تمام تلاش و همت خود را صرف خدمت در پايگاه بسيج شهر مي كرد تا اين كه پايگاه بسيج صاحب الزمان(عج) را به همت تعدادي از جوانان ديگر تأسيس كـردنـد.
عليرضا براي سومين بار به عنوان يك بسيجي در تاريخ 1360/10/8 به جبهة جنگ در غرب كشور ( تنگ كورك - سر پل ذهاب ) اعزام شد و بعد از 75 روز دفاع در برابر متجاوزين بعثي، در ايام عيد به شهر خود بازگشت امّا آرام و قرار نداشت تا اين كه در همان روزهاي عيد براي شركت در عمليات آزاد سازي سرزمين ايران اسلامي - كه در آن زمان عمليات فتح المبين آغاز شده بود - در تاريخ 1361/1/8 به جبهة جنوب خوزستان اعزام گرديد و در عمليات بيت المقدس شركت نمود. و با سازماندهي در گردان پياده تيپ 7 ولي عصر(عج) ، در مرحلة سوم عمليات براي آزاد سازي شهر خرمشهر از چنگ متجاوزان، روز يكشنبه 1361/3/2 شركت كرد و در نهايت بعد از 330 روز حضور در ميادين مختلف نبرد به آرزوي ديرينه اش، شهادت رسيد و پيكر پاكش در 1361/3/2 شب سوم شعبان ( ميلاد امام حسين(عليه السلام) ) در گلزار شهداي امام زاده هادي(عليه السلام) بيدگل به خـاك سپـرده شد و فرزند دو ساله اش ( سلمان ) همچون خودش در سن دو سالگي از نعمت پدر محروم گشت.
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
«انا الله و انا الیه راجعون»
«الذین آموا و هاجروا فی سبیل الله باموالهم و
انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون –
یبشرهم ربهم برحمه منه و رضوان
و جنات لهم فیها نعیم مقیم»
(قرآن کریم آیه 19 الی 21)
با سپاس بیکران و حمد و ستایش بیکران از درگاه خداوند معتال که ما را بر آن داشت تا از دینش پیروی کنیم و با درود و سلام فراوان بر منجی عالم بشریت حضرت ولیعصر(عج) و نایب بر حقش بزرگ رهبرکبیر انقلاب اسلامی، امید مستضعفان جهان امامخمینی و با سلام و درود فراوان بر رزمندگان آن محافظان اسلام و قرآن و سلام بر روان پاک شهیدان این رهروان راه حسین(ع) و سلام بر مجروحین این شهیدان زنده و به امید پیدا شدن مفقودالاثرها و آزادی اسیرها، بنا به وظیفۀ شرعی خود وصیتنامهام را مینویسم.
خداوندا! معبودا! بارپروردگارا! چه زیباست جلوهگاه جمالت و چه باشکوه است نمایشگاه جلالت. در حیرتم ای پروردگار که این منم که افتخار راز و نیار در این ساعات را با تو پیدا کردهام. آیا این منم که توفیق نظاره بر فروغ تابناک ملکوتی تو را دریافتهام؟ نمیدانم این لحظهها که با تو به نیایش پرداختهام چه لحظاتی است که نه گذشته دارد و نه حال و نه آینده بلکه پیامی از ابدیت است که مرا برای خواندن به بارگاهت آماده میسازد. این همان پیام ابدیت است که معنای واقعی را در این کرۀ زمین که جز خاکی ناچیز برای موجود از حیات بیخبر قابل درک و دریافت مینماید.
اینجانب برادر کوچک شما و بندۀ گنهکارخدا علیرضا کریمشاهی وصیتی را شروع میکنم. البته من چه میتوانم برای شما بنویسم شما خودتان پیامدهنده بودید و هستید و خواهید بود. شما بودید که ما را راهنمایی کردید و این شمایید که باید دیگر برادران را راهنمایی کنید تا به جبهه بیایند و با این جنایتپیشگان تاریخ بجنگند و نسل آنها را براندازند که دیگر کسی نتواند در برابر اسلام قد علم کند. من این راه را خود آگاهانه انتخاب نمودهام چون درک کرده بودم که این راه خداست، راه پیامبر و علی(ع) است و خلاصه راه سالار شهیدان حسین(ع) است. اکنون که اسلام احتیاج به این جوانان از خودگذشته دارد پس اگر شما این انقلاب را که انقلاب اسلامی میباشد یاری نکنید مدیون این انقلاب خواهید بود. و این را هم بدانید که این انقلاب تا انقلاب مهدی ادامه خواهد داشت و پیروزتر خواهد شد.
و اما پیام به امت حزبالله: ای امت حزبالله و شهیدپرور و قهرمان، البته خودتان پیامدهنده و روحیهدهنده به ما هستید. ملت شهیدپرور خطۀ سرخ رنگ انقلاب ایران؛ امیدوارم که همیشه یار وفادار امام و پیرو امام باشید و به ضدانقلاب امان ندهید که خدای ناکرده ضربهای به این انقلاب وارد سازند و خودتان اطلاعات 36 میلیونی باشید. امت حزبالله و قهرمان نماز جماعات و مساجد را ترک نکنید و دعاها را مخصوصاً دعای کمیل و توسل را برپا دارید و هر هفته به نمازجمعه بروید که این سنگر بسیار مهم انقلاب است. امت حزبالله انشاءالله رزمندگان خداجو و کفرستیز راه کربلا را باز خواهند نمود و شما دستهدسته به زیارت ائمه اطهار بروید. پس تا میتوانید به رزمندگان چه از نظر جان وچه مال کمک کنید. همچنانکه کمک میکنید و من اینجا در جبهههای نبرد به شما عرض مینمایم که تا راه کربلا را باز نکنیم به خانه بازنخواهیم گشت مگر این که در این راه شهید شویم.
پدر گرامیم اکنون که عازم هستیم تا عملیات موفقیتآمیزی را شروع کنیم و شاید تا یک ساعت دیگر وارد عملیات شویم و شاید دیگر مرا نبینی مگر جسدم را در جلو رویت ببینی. از شما میخواهم که مرا حلال کنی. واقعاً شما پدر بزرگواری بودی و برایم بزرگواری به خرج دادی و زحمات فراوان برایم کشیدی ولی من فرزندی خوب برای شما نبودم. امیدوارم مرا ببخشید و مرا حلال کنید و اما اگر خبر شهادتم به شما رسید ناراحت نشوید و دو رکعت نماز شکر به جا بیاورید و خوشحال باش که فرزند ناقابلی داشتی و فدای اسلام نمودی.
و اما تو ای مادر مهربان و ارجمندم، مادرجان خیلی از شما متشکرم که مرا به بهترین نحو و با کمترین امکانات بزرگ نمودی و شما در دورۀ زندگیم مرا به طور کاملاً اسلامی تربیت نمودی. مادرم آیا میدانی من از جنگیدن با کافران لذت میبرم و به خدا قسم تا خون در رگم باشد با کافران بعثی خواهم جنگید. مادرم امیدوارم که مرا حلال کنید و ببخشید و اگر شهید شوم ناراحت نشوید و گریه نکنید که دشمن شاد خواهد شد. و اگر خواستی گریه کنی برای حسین و دو فرزند شهیدش گریه کن. و اما ای خواهر گرامی و مهربانم امیدوارم که مرا حلال کنید. چون من خوب برادری برای شما نبودم ولی شما خواهری نمونه بودی برای من. امیدوارم در شهادتم ناراحت نشوی و گریه و زاری نکنی و هم چون کوه استوار باش و بهطور کامل حجابت را حفظ کن که اگر حجابت را حفظ کنی این خود مشت محکمی بر دهان دشمنان است.
و اما برادران عزیزم و بهتر از جانم (محمد و حسین) انشاءالله که رهرو راه الله خواهید بود و خدای ناکرده یکموقع کاری نکنید که در شأن برادر شهید نباشد. انشاءالله جای مرا در بسیج و سپاه و جبهه پر خواهید کرد و نخواهید گذاشت که اسلحۀ من روی زمین بماند. بعد از شهادتم اسلحهام را برگیرید و تا توان دارید با ضدانقلاب و دشمنان اسلام مبارزه کنید و ریشۀ آنها را برکنید و اما محمدجان اگر فرزندی داشتی به طور کاملاً اسلامی تربیت بنما و انشاءالله بتواند یکی از سربازان امام زمان باشد و اما برادر کوچکم حسینجان انشاءالله راه مرا ادامه دهی و به طور کامل قرآن را فراگیر و نماز جماعت را و درست را ترک نکن و تا آنجا که می توانی در بسیج فعالیت کن و آموزشهای نظامی را فراگیر و نگذارید اسلحهام زمین بماند. در پایان شعار:
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
مسئولین کشوری برای حفظ کشور محافظت بفرما
رزمندگان اسلام پیروزشان بگردان
مفقودالاثرها را پیداشان بگردان
اسیرهای ما را آزادشان بگردان
منتظری نستوه برای نثر اسلام محافظت بفرما
را فراموش نکنید.
تاریخ نوشتن وصیتنامه ساعت 5/8 شب جمعه 28/ 1362/7
یک ساعت مانده به عملیات
والسلام
بندۀ گنهکار خدا علیرضا کریمشاهی