زندگی نامه شهید والا مقام محسن امینی از شهر خوراسگان
زندگي نامه شهيد محسن اميني
شهادت هديهاي است از جانب خداوند تبارك و تعالي براي كساني كه لايق هستند.
امام خميني قدسسره
با نام و ياد خدا حافظ و پاسدار شهدا و با درود بر بنيانگذار امامت و ولايت، حضرت علي (ع) و سلام بر پايهگذار نهضت خونين كربلا، حضرت حسين (ع) و با درود بر فرماندة كل حضرت مهدي (عج) و با درود و سلام بر يگانه وارث پيامبران و تنها جانشين امامان و نايب بر حق مهدي موعود، حضرت روحالله خميني عزيز، زندگينامه را شروع ميكنم، ولي زندگي زندگينامة شهيدي كه شهادتش جانگداز و جگرسوز است و قلب هر هوشيار را آتش ميزند.
شهيد محسن اميني در سال 1343 كه مصادف شد بود با دهة فاطميه، وفات جهان سوز يگانه دختر پيامبر، حضرت زهرا اطهر (س)، در خوراسگان اصفهان، در يك خانوادة مذهبي و معتقد به عقائد اسلامي و بزرگ شدة مسجد و منبر و علاقهمند به روضه و دعا، ديده به جهان گشود، و در دامن مادري پرورش يافت و از پستان مادري شير نوشيد كه بهترين اوقات خود را در مساجد در پاي منابر و مراسم سيد و سالار شهيدان، حضرت اباعبدالله گذانده، و در دامان مادري كه هنگامة گريه كردن در مصائب حسين (ع)، پستان به دهان فرزند خويش نهاده و حسيني تربيت نموده، و چه سزاوار است كه نتيجه چنين شيري يك چنين فرزندي باشد و به حق چنين فرزنداني كه گويا خون حسين (ع) در خون و گوشت و پوست آنها رسوخ كرده، شايسته است كه چنين مرگ خونين حسيني گونه داشته باشندت و چنين مقامي گوارايشان باد.
شهيد محسن اميني در دامن چنين مادري و در كنار پدري كشاورز و مستضعف دوران كودكي خود را سپري كرد و در سن هفت سالگي پا به دبستان گذاشت، در دوران سالهاي ابتدائي، نصف روز را به مدرسه رفته و نصف ديگر آن را در كلاسهاي آموزش قرآن و ديگر برنامهها كه در مساجد موجود بود، بهترين بهره را برد و توانست كه از اين فرصت بطور شايسته استفاده كند، به همين ترتيب دوران ابتدائي را گذراند و چون نتيجة و اهميت دانش و علم را خوب شناخته بود، تصميم بر ادمه تحصيل نمود، ولي ننگ و نفرين بر آن حكومت ستم شاهي كه چنان جوي ايجاد كرده بود كه افراد زير دست، به قول معروف خرجشان از دخل بسي بيشتر بود، و درست يك چنين جوي بر اين خانواده حاكم شده بود و اين مانع آن شد كه محسن عزيز بتواند به درس خود ادامه دهد و بنا ناچار وارد بازار كار شد و در رشتة ساختماني مشغول گرديد تا بلكه بتوان تا حدي آنم فقر و تنگدستي كه خورندة ايمان است،از بين ببرد. و گويا در همين هنگامه بود كه ظلم و ستم فرعون زمان به اوج خود رسيد و موساي زمان از ديار آزادگان براي رفع ظلم خروشيد و با نصرت حق و همت مردم ستم ديده مسلمان كاخ ظلم و ستم را واژگون نمود و با برقراري جمهوري اسلامي به جاي ظلم و جور، عدل و قسط، بر صحنة ايران حاكم گشت، مسلم است كه ابر خائنين را از اين عمل خوش نيامد و هر روز دست به توطئه جديدي زدند و در سر، نقشههاي خطر ناكي را پرورش ميدادند ، كه بزرگ رهبر دور انديش و آينده نگر، با توجه به نقشة شوم دشمنان، بنا به خروش آمد و ندا سر داد كه، يك كشوري كه 20 ميليون تفنگدار داشته باشد، و اين جا بود كه محسن عزيز، همچون هزاران جوان پرشور ديگر، بسوي سنگرهاي مستجكم و هميشه جاويد، يعني به طرف مسجد سرازير شدند، و او بطور فعال و خستگيناپذير، در برنامههاي بسيج شركت كرد و در همان اوايل، در خواست رفتن به جبهه را نمود، و چون شرايط سني و جسمي او ايجاب نميكرد، و از طرفي او بر اين درخواست، پافشاري ميكرد، او به پادگانهاي اصفهان جهت انجام كارهاي تداركاتي پشت جبهه و كمك به مأمورين انتظامي در خاموشيهاي شب، فرستاده شد و با علاقه بسيار در اين برنامهها شركت كرد.
باالاخره روزي را كه محسن مدتها به انتظارش بود، آبان ماه 1360 فرا رسيد و بعد از يك دوره آموزش20 روزه در پادگان غدير اصفهان، از طرف بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، به كربلاي ايران، و قتلگاه مشتاقان يعني جنوب كشور اعزام شد. آنجا در دانشگاه خودسازي و انسانسازي، با ديگر همسنگران خود و شيفتگان حق به خويشتنسازي پرداختند. تا اينكه دشمن شكست خورده در حملات فرماندة كل قوا، شكست حصر آبادان و فتح بستان كه امام عزيز و رهبر كبيرمان آن فتح المبين ناميدند، براي سرپوش بر شكستهاي پيدرپي خود، با يك حركت مزبوحانه براي پس گرفتن بستان به چزابه حمله نمود، در اين هنگام دلاوران اسلام، با ايمان راسخ و قلبي مملو از عشق به شهادت و آرزوي پيروزي انقلاب، در تاريخ 1/اسفند/60 در ساعت 3 ونیم بعد از نيمه شب با رمز يا اميرالمومنين، بر دشمن خدا و خلق او، همچون شير خروشيدند و ضربة بسيار سنگيني بر پيكر پوسيدة دشمن وارد نمودند، ولي در اين عمليات همچون ديگر حملهها، آن عاسقان رنج و سختي كشيده، در فراق معشوق خويش، به لقاءالله رسيدند، و گويا محسن از جمله اين خسته دلان دنيا و شيفتة شهادت بود. جريان از اين قرار بود كه وي با اتفاق چند تن ديگر از جان بركفان ، براي خاموش كردن آتش سوزان دشمن، از ديگر همسنگران خود جدا شده و به قلب دشمن نفوذ ميكنند ولي از آن لحظه به بعد از او و همراهان خبري نيامد، مگر چند جنازه آنها كه بعد از چند ماه به پدران و مادرانشان رسيد و ما از آن پس با توجه به مطالب فوق او را شهيد مفقودالاثر ميناميم و با پيمودن راه خونينش بر روح پرفتوح و جسم كوچك و مطهر مفقودالاثرش و ديگر شهداي مفقودالاثر درود و رحمت و مغفرت ميفرستيم.
راهش پررهرو و يادش گرامي و مقامش متعالي باد.