برگزاری کنگره مجاهد بی نشان حضرت آیت ا... صدوق گلپایگانی (ره) و 372 شهید شهرستان گلپایگان
سیدعلی قریشی معاون فرهنگی و آموزشی اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان از برگزاری کنگره مجاهد بی نشان حضرت آیت ا... صدوق گلپایگانی (ره) و 372 شهید شهرستان گلپایگان خبر داد. این مراسم در روز پنج شنبه 96/12/10 از نماز مغرب و عشاء در امام زاده ناصربن علی (ع) با سخنرانی حجه الاسلام والمسلمین ابوترابی فرد(امام جمعه موقت تهران) در شهرستان گلپایگان برگزار شد.
این شهید والامقام از پیش قراولان نهضت حضرت امام خمینی (ره) بود که در نهایت مظلومیت به دست دژخیمان رژیم پهلوی در زندان قصر تهران به شهادت رسید به طوریکه پیکر مطهرش تحویل خانواده نگردید و همچنان پس از 50 سال بی نشان باقی مانده است
ایشان از اولین کسانی بود که بعد از رحلت آیت ا... العظمی بروجردی (ره ) مردم را به پیروی از نهضت حضرت امام خمینی (ره) رهنمون کرد. او در سنگر علم و دانش مجاهدت کرد و با فتح قله های اجتهاد یکی از تشکیل دهندگان دروس حضرات آیات بروجردی و گلپایگانی ( ره ) بود. این شهید بزرگوار در مسیر ولی فقیه زمان خویش به جهاد و مبارزه در برابر طاغوت پرداخت و موفق شد به دین و مردم خدمت کند و به حق خویش که همان شهادت در راه خدا بود نائل شد.
شهید آیت الله محمدصادق صدوق گلپایگانی
از پیش قراولان نهضت امام خمینی و اولین مجتهدی است که در این راه شهید شد و هنور نشانی از پیکر آن شهید والامقام نیست و قبر و پیکر مطهر او همچنان بی نشان است.
مجتهد بی نشان همچنین اولین شهید روحانی شهرستان گلپایگان است که پس از چندین سال مبارزه با رژیم پهلوی در آبان سال 1330 در سن 37 سالگی دستگیر شد و پس از تحمل شکنجه های رژیم طاغوت به شهادت رسید. آنچه پیش رو دارید، گوشه ای از زندگی نامه شهید آیت الله محمدصادق صدوق گلپایگانی از زبان فرزندش محمدرضا صدوق است.
کودکی وخاطرات
شهید آیت الله صدوق گلپایگانی در سال 1303 در روستای
تکین از توابع شهرستان گلپایگان به دنیا آمد. پدرش آیت الله حاج شیخ فرج الله
تکینی از روحانیون با سواد و عالم دوران خود بود و ملای منطقه عربستان ( عربستان
به روستاهای تیکن، شورچه از توابع گلپایگان می گویند) بود. این مرد خدا آن زمان که
فقر و قحطی در کشور بی داد می کرد وضع مالی خوبی داشت. درآمدش از کشاورزی تامین می
شد و تا می توانست گرفتاری های مالی مردم را رفع می کرد. زمانی که محمدصادق (آخرین
فرزنده خانواده شیخ فرج الله) در سال 1303 به دنیا آمد، پدرش چند
بار گریه کرد.
دستهای خود را به آسمان بلند کرد و از
خدا خواست که فرزندش را در پناه خودش حفظ کند. فرزندان دیگرش، از پدر سئوال کردند: «برادرمان
که سالم است و اتفاقی نیفتاده؛ چرا ای نقدر گریه می کنی؟ شیخ فر ج الله در جواب می
گوید: «بنده، خواب دیده ام خدا به من فرزندی داده که به زودی یتیم خواهد شد و عمرش
از دیگر برادرانش کوتاه تر است؛ ولی آینده ی درخشانی دارد. او در آینده، مرد فاضل
و باخدایی خواهد شد .»
مادرش زن بسیار مومن و با خدا و باتربیتی بود. نماز شب و عبادتش ترک نمی شد. هر روز نماز را در مسجد با جماعت می خواند. همیشه به همراه شوهر، جزءاولین کسانی بودند که برای نماز در مسجد آبادی حاضر می شدند. هر بار هم که روحانی آبادی دیر می کرد یا نمی آمد، با اصرار مردم پدر محمدصادق به جای او نماز را اقامه می کرد. محمد صادق در شش سالگی به مکتب رفت، بعد از فوت پدر و در دوران نوجوانی، مادر ایشان تصمیم گرفت او را به روستای اسفرنجان، از روستاهای اطراف گلپایگان بفرستند که به مدیریت آقای محمد گلپایگانی پدر آیت الله گلپایگانی که رئیس دفتر مقام معظم رهبری هستند اداره می شد. در دورانی که آنجا گذراندند. ذوغ و استعداد خود را نشان داد و توسط آیت الله صدرا که عموزاده مادر ایشان بود به حوزه علمیه اراک معرفی شد و در آنجا هم استعداد فراوان پدرم باعث شد دوران مقدماتی را با موفقیت پشت سر بگذارند پس از افتتاح حوزه علمیه قم، ایشان هم همراه دیگر آقایان از جمله حضرت امام خمینی (ره)، آیت الله اراکی و ... به قم مشرف و در آنجا ساکن می شود و به تحصیل می پردازد.
آشنایی با آیت اله بروجردری
به گفته دوستان و نزدیکان ، چون او استعداد بسیار خوبی داشته و از نابغه های دوران خود بوده، سر کلاس درس مراجع وقت مانند آیت الله بروجردی، گلپیایگانی، امام خمینی (ره)، آیت الله خوانساری، آیت الله شیرازی و اساتید دیگر، در اصطلاح گفته می شد که ایشان از مستشکلین درس آنها بودف یعنی اجازه می گرفتند، سوال می پرسیدند و استاد را خسته می کردند، البته با سوال های درست و واقعی.
این وقایع مربوط به دوران اوج شکوفایی های انقلاب بوده است اما بعد از فوت آیت الله بروجردی، پدرم شروع به تبلیغ برای امام خمینی (ره) می کند. مردم آن زمان چون اعتقادات قوی تری داشتند از ایشان سوال می کنند که بعد از آیت الله بروجردی ما از چه کسی تقلید کنیم؟ پدرم پاسخ می دهد از حاج آقا روح الله خمینی، مردم می گویند ما که اسم ایشان را هم نشنیده ایم و پدرم پاسخ می دهد: بعدا مشخص می شود. از آنجایی که شاگرد امام خمینی (ره) بود، نابغه بودن امام را می دانست.
دستگیری توسط ساواک
ساواک از تبلیغ مجتهدی بی نشان برای امام خمینی (ره) مطلع می شود، تصمیم به دستگیری آیت الله صدوق می گیرد: «زمانی که در مسجد اعظم قم بالای منبر مشغول تبلیغ بود به مردم توصیه می کند که اگر می خواهید کشور و حوزه های علمیه به جایی برسد از حاج آقا روح الله خمینی تبعیت کنید. ایشان از همه اعلم و شجاعتر است. به محض پایین آمدن از این منبر، ساواک پدرم را تعقیب می کند اما مردم مانع دستگیری او می شوند تا این که ساواک به داخل خانه شان می ریزد و بالاخره ایشان را دستگیر می کند.
خدمات اجتماعی شهید صدوق
آیت الله صدوق در دوران زندگی خود کارهای بسیار بزرگی انجام داد، به خصوص خدمات اجتماعی زیادی در روستای محل سکونتشان به صورت خودجوش انجام داد مثل ساخت غسالخانه، بسیج مردم برای آزادسازی بیابان هایی که توسط تیمور بختیار گرفته شده بود، بعد از این اتفاق، ساواک عده ای از اهالی روستا از جمله برادر خود ایشان را دستگیر می کند، آیت الله صدوق هم سریع به قم و نزد آیت الله بروجردی می رود، خلاصه پدرم موضوع آزاد کردن زمین های مردم از چنگال غاصبان و اعلام حکم اعدام برای 6 نفر از اهالی را با آیت الله بروجردی در میان می گذارد و ایشان هم تیمور بختیار را فرا می خواند چون در آن زمان آیت الله بروجردی شخصیت بسیار بانفوذی بودند که همه حتی شاه از ایشان حساب می بردند و در نهایت این ملاقات باعث آزادی زندانیان دستگیر شده می شود.
چرا به ایشان مجتهد بی نشان می گویند؟
چون پس از شهادتشان هیچ اثری از او پیدا نشد، پس از دستگیری به زندان قصر منتقل شدو همانجا به شهادت رسید اما جنازه ایشان را به خانواده تحویل ندادند و هیچ اثر و نشانی از او نیست.
این لقب به خاطر گمنامی و معرفی نشدن شخصیت این مجتهد بوده!
به خاطر این که ما خیلی دنبال جنازه ایشان گشتیم اما چیزی پیدا نکردیم. برادر بزرگم معاون رئیس سازمان حفاظت و محیط زیست کشور بود که پارسال به دلیل عارضه قلبی فوت کرد. ولی 37 سال از مدیران شاخص سازمان محیط زیست بود و برای پیدا کردن اثری از پدرش تلاش زیادی کد اما نتیجه ای نگرفت. به همین خاطر به عنوان اولین مجتهد بی نشان نهضت امام خمینی (ره) و یکی از پیشگامان نهضت امام از ایشان یاد می شود. چون مدام روی منبر به مردم می گفت از امام خمینی (ره) بهتر و اعلم در بین مراجع زمان کسی نیست به این دلیل که هم فرد مبارزی بوده و هم عالم. تا این که پس از فوت آیت الله بروجردی، یک شب ساواک به خانه ایشان می ریزد. همسرشان را کتک می زند و کتاب های ایشان را ضبط می کنند که ختی یکی ازدوستانشان می گفت اگر کتاب های ایشان باقی مانده بود ارزش امروزی آن چند میلیارد تومان بود. چون ایشان بسیار باسواد بوده و در سن 33 سالگی به درجه اجتهاد رسیده بود. فرد بااستعداد، باتقوا و باهوشی بود حتی دوستانشان تعریف می کنند که گاهی وقتی به خانه ما می آمدند اطراف منزل ما شخصیت های بزرگ مبارزی مانند آیت الله زنجانی و آقایان خلخالی، اعتمادی، محمدعلی جنتی و... ساکن بودند و همگی پدرم را به عنوان یک مرد مبارز می شناسند.
سال دستگیری
سال 1340 دستگیر شد و در تاریخ 4 آبان همان سال به شهادت رسید یعنی دو سه ماه بعد از دستگیری.
دستگیریهای متعدد
زمان آیت الله بروجردی چندین بار ایشان را دستگیر کرده بودند اما چون آیت الله بروجردی از او پشتیبانی می کرد، هر بار با یک تلگرام ایشان آزاد می شد حتی یکبار در بیمارستان فارابی پدرم بستری بود. ساواک قصد می کند او را بی سر و صدا از بین ببرد اما اطرافیان آیت الله بروجردی به سرعت خود را به حضرت ایت الله بروجردی می رسانند و ایشان با مسوولان بیمارستان تماس می گیرد و از آنها می خواهد به شیخ صدوق رسیدگی کنند در نتیجه ساواک از نقشه اش منصرف می شود.
خاطره ی فرزند از مجتهد بی نشان
چون از ده سال پیش به دنبال جمع آوری مطالبی درباره ایشان از دوستان و آشنایان بودم خاطرات زیادی برایا گفتن دارم که در کتابی به نام مجتهد بی نشان چاپ شده است سال گذشته هم کنگره ای برای بزرگداشت آیت الله صدوق و20 شهید روحانی شهرستان در گلپایگان برگزار شد. برادرم که در زندگی پرد اطلاعات زیادی داشت که آنها هم در همان کتاب چاپ شده است و خاطرات دوستان ایشان از جمله آیت الله گلپایگانی، آیت الله گرگانی، رسولی اراکی، محمد حسین اراکی، سبحانی و دیگر هم حوزه ای های ایشان را دربرمی گیرد.
خدمات عام المنفعه شهید در گلپایگان
در گلپایگان دشت وسیعی به نام صالح پیامبر وجود دارد که تیمور بختیار – اولین رئیس ساواک- آن را به نام خوشد سند زده بود و عوامل ساواک به مردم اجازه نمی دادند گوسفندانشان را در این دشت به چرا می بردند. وقتی پدرم از این جریان مطلع شد روی منبر رفت و به مردم گفت: این گره فقط به دست خودتان باز می شود فردای آن روز نزدیک به 100 نفر از اهالی با بیل و کلنگ رفتند و کسانی که در بیابان چادر زده بودند را بیرون زاندند . روز بعد ساواک اهالی روستا را دستگیر کرد از جمله برادرشان که کدخدای روستا بود. شهید گمنام به نزد آیت الله بروجردی رفت و ایشان تیمور بختیار را فراخواند. و خواستار آزادی زندانیان شد. این یکی از کارهای بزرگ شهید گمنام در منطقه گلپایگان بود. یکی دیگر از از کارهایشان این بود که در فصل بارندگی هر سال، قنات شهر پر از گل و لای می شد و چاهی نبوده که آب را جمع کند تا جایی که اهالی روستا تصمیم به کوچ می گیرند. شهید گمنام از مردم می پرسد: چرا می خواهید کوچ کنید شاید خدا می خواهد شما را امتحان کند باید دست و آستین ها را بالا بزنید و زمین را لایروبی کنید.
مردم سراغ ؟ می روند و او می گوید این کار تنبلی نیست اما پدرم پیش قدم می شود و مردم دیگر هم با ایشان همکاری می کنند در نتیجه ظرف 17 روز هم قنات را لایروبی می کنند و هم چرخ چاه می چرخد و کیفیت آب از روز اول هم بهتر می شود هنوز هم اهالی روستا می گویند اگر شهید صدوق نبود مردم به خاطر خشکسالی از اینجا کوچ می کردند.
شنیده ها از شهادت
او را بعد از رحلت آقای بروجردی (ره) دستگیر کردند و به زندان بردند و کتک های شدیدی در زندان قم به او زدند که از این راه برگردد. اما او استوار بود با شرایط بسیار سختی که برای هر انسانی شاید غیرممکن باشد او را به زندان قصر تهران بردند. در زندان قصر این طور که دوستان بیان می کردند روی تخت در زندان دست ها و پاهایش را بسته بودند. بعد از این که برادر بزرگ و دوستانش برای ملاقات او آمدند، اجازه ملاقات نمی دادند. وقتی اجازه دادند او را با همین تخت حرکت دادند از فرط شلاق، کتک و شکنجه بی هوش بود. چند روز بعد هم زیر شکنجه به شهادت رسید یکی از اقوام نزدیکش گفت: «وقتی ما رفتیم درمانگاه زندان قصر خبری از زمان و چگونگی شهادتش بگیریم پزشک درمانگاه سرش را روی میز گذاشت. بعد از مدتی گفت: «او را کشتند! بروید و دیگر سراغش را هم نیایید! خودتان هم مبتلا می شوید معلوم نیست جنازه اش کجاست! اگر هم به شما بگویند در فلان قبر است دروغ گفته اند. معلوم نیست قبرش کجاست بروید و مجلس ختم هم نگیرید! اگر مجلس بگیرید همه آن کسانی که در مجلس بیایند دستگیر می شوند!»