مادر شهید معزز مهدی حلاجی
شهید مهدی حلاجی متولد 1342تنها پسر خانواده بود. در سن 6 سالگی وارد مدرسه شد. در کلاس بهترین محصل بود و درس قرآن را به جای معلم تدریس می کرد.هید در تاریخ 24/اسفند/63 با اصرار زیاد مرخصی گرفته و به جبهه اعزام شد و در منطقه ی جزیره ی مجنون به شهادت رسید.

حاجیه خانم حبیبه حلاجی مادر شهید معزز مهدی حلاجی در سن 91 سالگی دار فانی را وداع گفت وبه فرزند شهیدش پیوست.مراسم ترحیم این مادر مهربان روز گذشته  درمسجداسلامی واقع در رهنان برگزار گردید.

 

شهید مهدی حلاجی متولد 1342تنها پسر خانواده بود. در سن 6 سالگی وارد مدرسه شد. در کلاس بهترین محصل بود و درس قرآن را به جای معلم تدریس می کرد. سال اول هنرستان برای مهدی سال اول پایه ریزی شخصیت والای او بود زیرا انقلاب اسلامی اوج می گرفت و یاری دهنده می طلبید و اواز کسانی بود که جهت برگزاری تظاهرات و مراسم، سهم بسزایی داشت. پس از فارغ التحصیل شدن از هنرستان فعالیت خود را در قسمت طراحی واحد فرهنگی بنیاد شهید پیگیری کرد او بسیار پرکار و سخت کوش بود و مانند هر عاشق دیگری علاقه ی بسیار به قرائت قرآن داشت و علاقه ی وافری به امور فرهنگی و هنری مانند: فیلم برداری، عکاسی، خطاطی، نقاشی، طراحی و مقاله نویسی داشت در حالی که برای هیچ کدام آموزشی ندیده بود. و سرانجام با توجه به پشتکار و ذوق سرشار هنری، ایشان به عنوان مسئول واحد فرهنگی بنیاد شهید معرفی شد. شهید در تاریخ 24/اسفند/63 با اصرار زیاد مرخصی گرفته و به جبهه اعزام شد و در منطقه ی جزیره ی مجنون به شهادت رسید.

 حاجیه خانم حبیبه حلاجی مادر شهید معزز مهدی حلاجی به فرزند شهیدش پیوست

پیام شهید:

شهادت اسلحه ای است که باروت آن عشق است، شهادت کبریت چراغ هدایت است. شهید آنقدر مقامش بالاست که از وصف انسان و دست انسان خارج است و همین طور مقام خانواده ی شهید. خانواده های شهدا باید افتخار کنند که روز قیامت در پیشگاه پروردگارشان و پیامبر و ائمه اطهار (ع) به خصوص حسین بن علی (ع) رو سفیدند که ما دین خود را ادا کردیم.

ای ملت، نماز جمعه را یک فریضه بدانید و مرتب در نماز جمبعه شرکت کنید و با شرکت در جلسات مذهبی بر رشد معنوی و فرهنگی خویش بیفزایید.

 

گلبرگ های خاطره:

نقل از مادر شهید: مهدی حلاجی در سال 61 بود که برای مبارزه با دشمن بعثی به جبهه های حق علیه باطل عازم شد. او پس از 40 روز به منزل برگشت اما بعد از سلام بدون اختیار از چشم هایش اشک سرازیر شد به طوری که موقع بازنمودن بند چکمه هایش اشک هایش روی چکمه هایش می ریخت. وقتی علت را جویا شدم با گریه ی شدیدتری گفت که شما راضی به شهادت نبوده اید و من باید شهید شده باشم نه اینکه به منزل برگردم. روزی از مأموریت بازگشت و از خطری که از او گذشته بود تعریف کرد، من در همان هنگام در دلم دعا کردم که خدایا نمی خواهم فرزندم را این چنین از من بگیری و راضی شدم به شهادت او در جبهه ها. همسفرش بعد از شهادت او مطرح کرد آن روز که خطر تصادف از ما گذشت مهدی در همان لحظه زیر لب زمزمه می کرد: «اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک».


 

 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده