از قدیم گفتهاند مهمان حبیب خداست و چه سعادتی از این بالاتر که تو در خانهی یک شهید، حبیب خدا شوی؛ خانهای که شاید از سایر خانههای شهدا کمی متفاوتتر باشد. آری! اینجا خانهی شهید «مسلم خیزاب»، فرماندهی گردان یازهرا(س) و اولین شهید مدافع حرم لشکر 14 امام حسین(ع)، خانهای که این روزها گنجینهای باارزش و بهنوعی کمنظیر از همهی داراییهای شهیدش را در خود جای داده از قاب عکسهای روی دیوار بگیر تا خاکی که همسرش میگوید تربت مزار آقا مسلم است.
دلبستگیهای محمدمهدی
در و دیوار اینجا رهایت نمیکند؛ هر سمتی را که بنگری نشانهای از شهید پیدا میکنی، ردپایی از عشق…! فکر و پیشنهاد ابتدایی گردآوری این گنجینه با فرزند شهید بوده و اینطور که «اعظم رنجبر»، همسر شهید خیزاب میگوید به دلیل وابستگی بسیار زیاد محمدمهدی ششساله به وسایل پدرش و اینکه عینا به زبان میهنخواهی بوی بابا را از لباسها و عکسهای او احساس کند، عزمشان را برای جمعآوری وسایل آقا مسلم در قفسههای شیشهای و تبدیل خانهشان به موزهای که جایجای آن یاد شهید را زنده کند، جدیتر میکند.
یادگاریهای یک مدافع حرم
جدای از دیوارها، ویترینهای به دیوار تکیه دادهی خانه اما سهمشان از وسایل آقا مسلم بیشتر است؛ لباس رزم، لباس کاراته، انگشتر، ساعت، پلاک، حلقهی ازدواج، تسبیح، سربند، تربت کربلا، دستنوشتهها، مدارک تحصیلی و حتی کارنامههای درسی و کارتهای تشویقی معلمانش که شاید از هفت، هشتسالگی شهید باشند. هرکدام از این وسایل تو را به سالی متفاوت از دوران حیات شهید خیزاب میبرد.
انگشتر آغشته به خون شهید
با خاطرات این گنجینه سرگرم شدهایم که همسر شهید خیزاب جعبهای را به ما نشان میدهد با انگشترهای چیده شدهی آقا مسلم روی آن…! یکی دُر نجف، یکی عقیق یمانی، یکی شرفالشمس و…! در این میان اما انگشتری که نگینش سنگ مزار آقا امام حسین(ع) است و حالا به خون شهید آغشته شده، حرف بیشتری برای گفتن دارد. او میگوید: «پدرم چندسال پیش یک قالی ابریشمی به حرم امام حسین(ع) اهدا کرد که به ازای آن از طرف عتبه حضرت، یک انگشتر که نگینش سنگ مزار آقا امام حسین(ع) بود به ایشان هدیه داده شد. روزی که آقا مسلم راهی سوریه بود، پدرم این انگشتر را به ایشان داد تا حافظ و نگهدار او در این سفر باشد.»حلقههای ازدواجشان هم کنار این انگشترها در این گنجینه نشستهاند. حلقههایی که روزی یادآور روز «وصال» بودند و امروز یادآور روز «فراق»؛ روزی که حلقهی متبرک شده به خون مسلم در لحظه شهادت را برای همسفر یازده سالهی زندگیاش آوردند.
عطرهای آسمانی
هرچند عطرهای مورد علاقهی شهید در کنار سجاده و مهر و تسبیحهایش جای داده شده، اما اینجا عطر سیب بیشتر از هر عطری به مشامت میرسد؛ بهخصوص وقتیکه به نشانههایی میرسی که تو را مستقیم میبرد تا بهشت، تا کربلا، تا دمشق! از تربت خاص آقا امام حسین(ع) که هدیهی یکی از دوستان شهید خیزاب به او بوده و علاقهی ویژهای به آن داشته تا کاشیهایی که میگوید آقا مسلم از حرم امام حسین(ع)، حرم حضرت ابوالفضل(ع) و حرم خانم زینب(س) آورده و حالا قسمت شده که در کنار وسایلش جای گیرند و تبرک گنجینهشان باشد.
فرزندی که هدیه بود
در گوشهای از این گنجینه اما عروسکی است که شاید همخوانی آنچنانی با دیگر وسایلی که آنجا میبینی، ندارد؛ عروسکی که بهطور ویژهای مورد علاقهی آقا مسلم بوده و حتی در زمان زنده بودنش نیز میان وسایلش جای داشته است. همسر شهید خیزاب از ماجرای شنیدنی این عروسک اینطور میگوید: «سالهای اول ازدواجمان بود که من و آقا مسلم راهی سوریه شدیم. آن زمان خبری از جنگ نبود. یک روز در حرم حضرت رقیه(س)، از فرط خستگی چند لحظهای پلکهایم روی هم رفت و در عالم خواب دیدم سید بزرگواری بچهای هفت، هشتماهه را به من دادند و گفتند این بچه مال شماست و اسمش هم محمدمهدی است. وقتی از خواب بیدار شدم این عروسک را در کنار خود دیدم. اول فکر کردیم مال بچهای است که آنجا جامانده. برای همین آقا مسلم توی حرم خیلی دنبال صاحب عروسک گشت ولی کسی را پیدا نکرد، تا اینکه یکی از خادمان به ما گفت این عروسک هدیهی حضرت رقیه به شماست و ما هم آن را قبول کردیم. با وجود این تمام طول سفر ذهنم درگیر آن خواب و عروسک بود تا اینکه گذشت و ما به ایران آمدیم و من متوجه شدم مادر شدهام و چهارماه از بارداریام میگذرد و این در حالی بود که من قبل از سفر، هم آزمایش و هم سونوگرافی داده بودم، ولی خبری از بچه نبود. وقتی موضوع را با آقامسلم درمیان گذاشتم خیلی خوشحال شد و باور قلبی داشت که این بچه هدیهی حضرت رقیه(س) در این سفر به ما بوده است. گذشت و تولد فرزندمان با نیمهی شعبان مصادف و با توجه به خوابی که دیده بودم، اسم محمدمهدی برای او انتخاب شد. آقا مسلم میگفت «محمد»اش مال ماه پیغمبر است و «مهدی»اش مال نیمه شعبان!»
دیدار یار
اما ارزشمندترین جای این گنجینه به اعتقاد همسر شهید خیزاب جایی است که تربت مزار آقامسلم روی یکی از چفیههای خودش قرار گرفته و با آن عطر شلمچه را حس میکند؛ عطر طلاییه! او از دیدارشان با رهبر انقلاب هم میگوید. از رزقی که خدا نصیبشان کرد و بعد از شهادت آقامسلم راهی زیارت ایشان شدند و حالا قرآنی که به دستخط حضرت آقا متبرک و به خانوادهی شهید هدیه داده شده نیز در گنجینهی شهید دلبری میکند. به گفتهی همسر شهید خیزاب، یکی از خواستههای آقامسلم از خانوادهاش این بوده که اگر من شهید شدم و خواستند به شما هدیهای بدهند، بگویید دیدار حضرت آقا!
اگر برنگشتم
عکس هشت شهید دوران دفاع مقدس روی دیوار خانهشان جای گرفته است؛ خرازی، همت، کاظمی، تورجیزاده و…. همسرش میگوید این شهدا از شهدای مورد علاقهی آقا مسلم بودند. قبل از اینکه راهی سوریه شود، خودش عکس آنها را اینجا زد و گفت اگر رفتم سوریه و برگشتم، اینجا را نورپردازی میکنم؛ ولی اگر برنگشتم، عکسم را هم پایین این عکسها بزنید.
همیشه به یادتان هستم
باتوجه به شغلش زیاد مسافرت میرفت. گاهی مدتی طولانی کنار ما نبود اما عادتی که داشت این بود که هروقت، هرکجا مأموریت میرفت، سنگهای ریز و رنگارنگ برای من هدیه میآورد. معتقد بود «اینها را میآورم تا مطمئن شوید که من همیشه به یادتان هستم و حتی روی زمین هم به دنبال شما میگردم.»