شهید احمد سلیمانی :شهیدی که روز شهادتش را به همرزمانش گفته بود
شهیدی که روز شهادتش را به همرزمانش گفته بود
اسفند ماه 1365بود که به همراه 10 نفر از بسیجیان جان برکف به جاده فاو –ام القصر اعزام شدیم (به مکانی به نام پیشنای )که نزدیک ترین نقطه به عراقی ها بود بطوری که از داخل تونل به 25 متری دشمن میرسیدیم و همگی اصفهانی بودیم ،غواص دریا دل و از گردان یونس که در حوزه پدافند انجام وظیفه میکردیم .
در بین ما بسیجی عاشقی بود ، با رفتاری متین و وبا وقار که نور ایمان در چهره اش همیشه تابان بود .سالک کوی عرفان و متکی به ایمان الهی بود . پیرو حضرت علی (ع)وشیفته حضرت زهرا(س)و آرزویش این بود که مانند حضرت زهرا (س)مظلومانه به دیدار حق بشتابد .او کسی نبود مگر روحانی والا مقام حجت الاسلام احمد سلیمانی ،قهرمانی از دیار فریدن روستای گل امیر.
یک شب در عالم رویا حالت عجیبی پیدا کرده بود و به او الهام شده بود که بیست روز دیگر به شهادت میرسد و عاشقانه پرواز خواهد کرد .روزها میگذشت و او همچنان منتظر دیدار یار شش روز قبل از شهادتش باز هم سروش غیب در عالم خواب خبر از عروج ملکوتیش داد . هرگز واهمه ای نداشت خم به ابرو نمی آورد و لحظه شماری میکرد و مدام میگفت خداوندا آیا شهادت نصیبم خواهد شد لحظه ها برای ما به سرعت می گذشت و برای او به کندی ، دیگر طاقت ماندن نداشت . یادم هست دوشب قبل شهادتش بچه ها را جمع کرد و حلالیت خواست . همه را در آغوش کشید ، اشک شوق می ریخت او میگفت : بچه ها باز هم خواب دیده ام که دو روز دیگر میمهان حسینم و به اتفاق برادر ایوبی شهید خواهم شد و برادر حسینی مجروح .
شب آخر فرا رسید بچه ها به نوبت
به پست نگهبانی می رفتند . دشمن منطقه را زیر گلوله های آتشین خود داشت انگار همه منتظر
حادثه بودند تا اینکه سپیده دم صبح طلوع کرد و وعده ی دیدار نزدیک شد،حاج آقا سلیمانی
نماز صبح را با همسنگرانش خواند و بعد به اتفاق برادر ایوبی و حسینی به سنگر نگهبانی
رفتند مدت زمان نگهبانیشان تمام شد و اتفاقی نیفتاد . با خود زمزمه میکر واشک میریخت:خدایا
دعوتم کردی ولی اجابتم نکردی ، چه شد آیا لیاقت شهادت نداشتم ، نمیدانم هرچه مصلحت
باشد همان است . به همسنگرانش گفت بیایید کیسه های خاکی تر کش خورده را باز سازی کنیم
و مشغول کار شدند که ناگهان صدای انفجار مهیبی شنیده شد ، گلوله خمپاره دشمن به کیسه
ها خورد وگرد و خاک زیادی به پا شد / پیکر خونی حاج آقا سلیمانی و برادر ایوبی به زمین
افتاد و انتظارشان به سر آمد ، اصلا باورمان نمیشد که پیش بینی حاج آقا دقیقا طبق موعد
مقرر به وقوع بپیوندد.
آری آنها رفتند و کاری حسینی کردند و مصداق آیه شریفه (ومنهم من قضی نحبه و منهم من ینظر)شدند و برادر حسینی مجروح شد تا در عملیات کربلای 4 به فیض عظیم شهادت نائل آید و ماکه ماندیم باید کاری زینبی کنیم و گرنه یزیدی خواهیم بود .
روحشان شاد ویادشان گرامی باد.
آنچه ما گفتیم از دریا ،نمی است خاطرات این شهیدان عالمی است
به نقل از همرزمش برادر جانباز حسن احمدی پاپور آبادی فرزند رمضان
زندگینامه :
شهید والا مقام احمد سلیمانی در سال 1342 در روستای گل امیر شهرستان فریدن در یک خانواده ی مذهبی دیده به جهان گشود . تحصیلات ابتدایی را در روستا گذراند و به خاطر عشق و علاقه به علوم دینی در حوزه ی علمیه شهر داران و نجف آباد ادامه تحصیل داد .
قبل از پیروزی انقلاب در تظاهرات مردمی علیه رژیم منحوس پهلوی حضور فعال داشت . با برگزاری کلاسهای مذهبی و تبلیغی در شهرستان به ارشاد و راهنمایی مردم می پرداخت.
به روستا بازگشت و ازدواج نمود و دو فرزند از خود به یادگار گذاشت .در جبهه ومناطق جنگی حضوری فعال داشت و از طریق سپاه و به عنوان روحانی به جبهه اعزام شد . در تاریخ 29/12/65 در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید.
فرازی از وصیت نامه : شهید احمد سلیمانی
خداوندا تو
آگاهی که دوست دارم وجود ناچیزم را در راه تو فدا کنم و با نفسی مطمئنه به سوی تو پرواز
کنم و تک تک سلولهای بدنم احساس کند که از من راضی هستی. مرا حسینی بمیران تا حسین(علیه
السلام) در لحظه آخر بر بالینم بیاید و به فیض شهادت برسم که امام خمینی(قدس سره) فرمود:
شهادت ارثی است که از ائمه اطهار به ما رسیده است
❤❤❤