قسمت نخست خاطرات شهید «سید علی حقایقی»
يکشنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۳۲
خواهر شهید «سید علی حقایقی» نقل می‌کند: «همه مشتاق شنیدن خاطرات سید علی بودند که رفت بیرون. دوری توی حیاط زدم و اتاق‌ها را یکی‌یکی گشتم. دست آخر توی پستو در حال نماز خواندن دیدمش. ایستادم تا نمازش تمام شد. گفتم: حالا نمی‌شد بعدا نماز می‌خوندی؟ مّهرش را بوسید و گفت: نماز اول وقت از همه چیز مهم‌تره.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید سید علی حقایقی» ششم اردیبهشت ۱۳۴۵ در روستای حیدرآباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش سیدحسین و مادرش نرجس نام داشت. دانش‌‏آموز اول متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. هفدهم اسفندماه ۱۳۶۲ با سمت تک‌‏تیرانداز در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.

نماز اول وقت از همه‌چیز مهم‌تر است

پول تو جیبی

کیف مدرسه‌اش را گرفت و با مِنّ و مِن گفت: «آبجی! یک کم پول داری؟ قرض بده، بهت برمی‌گردونم.»

گفتم: «برای چی می‌خوای؟»

راهش را گرفت که برود؛ گفتم: «بایست! نگفتی برای چی؟ به شرطی می‌دم که بدونم می‌خوای چه کار کنی.»

گفت: «راستش هفته پیش همه پول توجیبی‌هام رو که پس‌انداز کرده بودم، دادم برای جبهه؛ امروز دوباره می‌آن، خجالت می‌کشم دست خالی باشم.»

(به نقل از خواهر شهید، صدیقه حقایقی)

ما همه امانتیم توی دست شما

برنامه روایت فتح بود و تلویزیون تصاویری از جنگ را نشان می‌داد. دوربین روی چند تا بسیجی زوم کرده بود. می‌گفتند و می‌خندیدند. یک باره ترکش خمپاره جمع‌شان را از هم پاشید. یکی از آن‌ها در حال جان دادن بود. مادر به گریه و زاری افتاد که: «جوان رو به این سن و سال برسونی، اون وقت این جوری پرپر بشه؟»

سیدعلی تلویزیون را خاموش کرد و گفت: «وقتی خدا نعمت رو داد خوب بود؛ حالا که می‌خواد بگیره بَده و باید ناشکرش باشی؟! ما همه امانتیم توی دست شما و باید راضی باشی به رضای خدا.»

(به نقل از خواهر شهید، فاطمه حقایقی)

نماز اول وقت

اجازه گرفت و رفت بیرون. آمدنش طولانی شد. همه سراغش را می‌گرفتند. مشتاق شنیدن خاطرات سیدعلی بودند. دوری توی حیاط زدم و اتاق‌ها را یکی‌یکی گشتم. دست آخر توی پستو در حال نماز خواندن دیدمش. ایستادم تا نمازش تمام شد.

گفتم: «همه رو منتظر گذاشتی؛ حالا نمی‌شد بعدا نماز می‌خوندی؟»

مهرش را بوسید و گفت: «نماز اول وقت از همه چیز مهم‌تره.»

(به نقل از خواهر شهید، رقیه حقایقی)

صحنه شهادت

تا سر کوچه رفت و برگشت. من را صدا زد و گفت: «آبجی! من صحنه شهادتم رو توی خواب دیدم. با اسلحه خودم من رو کشتن. مواظب بابا و مامان باش!»

(به نقل از خواهر شهید، رقیه حقایقی)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده