خاطرات شهید «بهروز مدیری»
گاه وضعیت و شرایط سخت، عصبانیتها و ناملایمات باعث میشد تا بعضی از بچهها یک جایی به هم بریزند و نقص و ضعف اخلاقی خود را آشکار کنند اما بهروز از این قاعده مستثنی بود. او نه تنها «یَل گردان» بود بلکه «یَل اخلاق» هم بود.
کد خبر: ۵۶۶۹۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۵
دو روایت از شهید «نورالحسین امیری»
شهید «نورالحسین امیری» می گوید: تعداد کم نیروها ملاک نیست. هرکدام از آنها به خدا توکل دارند و میتوانند مقابل یک سپاه کفر ایستادگی کنند.
کد خبر: ۵۶۶۶۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷
« توی سنگر اجتماعی ما ۵ نفر بودیم و هر شب که برای نگهبانی نوبت من میشد واقعاً ترس عجیبی داشتم و هر لحظه احساس میکردم در کمین دشمن و کشته شدن هستم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجیزاده» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۵۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۳
برگی از خاطرات؛
«خم شد سیگار را بردارد خطاب به من فریاد کشید حرکت نکن. وقتی به جلوی پایم نگاه کردم سیمی را دیدم که در نیممتری پای من از زیر علفها رد شده بود و وصل بود به انواع تلههای انفجاری ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «رضا کاظمی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۶۵۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷
«الیاس دستش را درون ساک میبرد و یک ظرف تفلون با یک لوح چوبی درمیآورد و به سمت الهام میگیرد و میگوید خانمی، بفرما. این هم از سوغاتیهای شما. این لوح رو هم خیلی گشتم تا تونستم پیدا کنم. الهام لوح را میگیرد. نوشته حک شده روی لوح حالش را عوض میکند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «الیاس چگینی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۶۴۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۱
فرازی از وصیتنامه شهید «محرمعلی محبیتبار»؛
شهید «محرمعلی محبیتبار» در وصیتنامهاش مینویسد: «مادر خوبم! بدان و افتخار کن که شهادت، بالاترین سعادت است و مُردن و جان دادن در راه خدا بهترین نوع موت است که نصیب انسانهای آزاده میشود ...»
کد خبر: ۵۶۶۴۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۶
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«۱۰ بار خواب دیدم تو شهید شدی و من سر قبر تو گریه میکردم، ولی بهرام جان نوشته بودند که بچهها از جبهه آمدهاند. ولی بهرام نیامده است من هم فکر کردم تو شهید شدهای اینها برای من نمینویسند ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۴۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۴
قسمت نخست خاطرات شهید «علی حسنبیکی»
شهید «علی حسنبیکی» نقل میکند: «فرمانده خشمگین شد. منتظر بود تا ادامه حرفهای علی را بشنود. ادامه داد: جناب فرمانده! من باید به جبهه برم؛ اینجا محل آسایشه؛ اینجا تنبلخانه است. باید همه به جبهه بریم و اونجا خدمت کنیم. فرمانده گفت: ببینید بچهها! ما به چنین روحیهای نیاز داریم.»
کد خبر: ۵۶۶۴۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷
«موقع عملیات به ما گفتن شما باید به انتظامات بروید و ما انتظامات را قبول نکردیم و فرمانده تیپ ۲۲ بدر خرمشهر ما را نمیگذاشت به خط مقدم برویم و به ما گفت که باید انتظامات را قبول کنید و یا باید به شهرستان خودتان بروید و ما نه شهرستان را قبول کردیم و نه انتظامات ...» ادامه این خاطره از زبان شهید «اسدالله احمدی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۴۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۲
«سال ۵۹ که حاجآقا به جبهه رفته و اعلام کردند شهید شدهاند، همسر ایشان نمیتوانست این موضوع را قبول کند و به هر جا و هر کس سر میزدند تا از وضعیت حاجآقا اطلاع کسب کرده و از نگرانی بیرون بیایند ...» ادامه این خاطره را از سید آزادگان، شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» همزمان با سالروز این شهید بزرگوار در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۳۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۳۰
برگی از خاطرات شهید «عباس بابایی»
«عباس گفت یکی از ژنرالهای آمریکایی به پایگاه آمده و قرار گذاشته است تا امروز ناهار را در باشگاه افسران و با خلبانان بخورد؛ به همین خاطر فرمانده پایگاه به خلبانان دستور داده تا امروز را روزه نگیرند ...» ادامه این خاطره از زبان سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۳۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۸
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«برادر شهیدم این روزها دلم بیشتر برات تنگ میشود و اشکم را، قطره قطره بر روی مزارت میریزم، دلم میخواهد با تمام اشتیاق بگویم دوستت دارم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۳۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۹
«یکی از رزمندهها در اثر جراحت و شکنجه بیش از حد بعثیها، بیناییاش را از دست داده بود. روزی که جمعی از بچهها را به کربلا بردند او جلوی در ورودی امام حسین (ع) نشسته بود و خیلی ساده و صمیمی خطاب به حضرت تقاضای شفایش را کرد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی آزاده «محمدحسین شعبانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۶۳۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۰
برگی از خاطرات؛
«نفوذ ما به حدی رسیده بود که چراغهای شهر العماره عراق را به چشم میدیدیم، ناگهان از پشت تپه رملی صدای تانکهای عراقی که آنها را روشن کرده بودند توجه ما را جلب کرد بعد از یک ساعت سینهخیز و خزیدن موفق شدیم اطلاعات بسیار مهمی از تجمع نیروهای عراقی به دست آوریم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «حسین شمسدوست» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۶۳۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۰
«من فقط دارم در برابر این انقلاب، انجام وظیفه میکنم. پُست سپاه و این چیزها اصلاً سر سوزنی برای من ارزش نداره. تازه خودت خبر داری که از سپاه حقوقم نمیگیرم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «احمدعلی طاهرخانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۶۳۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۰
«وقتی رزمندهها برای نماز شب بیرون میرفتند، شهید صنعتکار هم یک اشارهای از زیر پتو میکرد یعنی من هم بیدارم، مرا هم دعا کنید ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید «حجتالله صنعتکار آهنگریفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۲۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۹
قسمت دوم خاطرات شهید «شکرالله شحنه»
برادر شهید «شکرالله شحنه» میگوید: «نگاهش را به چشمانم دوخت و گفت: دل بکن داداش! گفتم: نمیتونم. گفت: وقتی همه کَسَت شد خدا، اون وقت دل کندن برات راحت میشه.»
کد خبر: ۵۶۶۲۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۰
«در ایام ماه مبارک رمضان همیشه صبحانه ما آش بود که همه بچهها آن را نگهداری میکردند و به هنگام افطار میخوردند و غذایی را که به عنوان ناهار به ما میدادند سحری میخوردیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی سید آزادگان شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۶۲۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۹
«اولین اقدام تشکیل یک جلسه با بچههای سپاهی بود. آنها دل پری داشتند و شاکی بودند که چرا اقدامی برای اعزامشان به جبهه کردستان صورت نمیگیرد و مدعی بودند مثل یک اسیر در سپاه قزوین زندانی شدهاند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۶۲۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۸
«در جمع دوستان بسیار شوخطبع و بذلهگو بود. به همه انرژی میداد. شوخیهایش در عین حال که به بکر و جذاب بودند. مؤدبانه و در شأن افراد بیان میشدند ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۱۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۸