کد خبر: ۴۷۳۸۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۰۱
کد خبر: ۴۷۳۸۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۱
خواهر شهید "محمود مقبلی" نقل می کند: «شهید مجتبی مداح یکی از دوستان برادرم بود که در دانشگاه تهران درس می خواند. در حالی که او حدود چهارده سال داشت. به او می گفتیم: چرا دوستانت را از بزرگ ترها انتخاب می کنی؟ می گفت: تنها به خاطر بزرگ بودنشون نیست. من دوستانم را از بین آدم های دین دار گلچین می کنم. بعضی از اونا بزرگتر از من درمیان، بعضی ها هم کوچکتر. اگه نظرتون به مجتبی است، اون از من خیلی جلوتره،خلاصه که مجتبی زودتر از او شهید شد و محمود بعد از شهادت مجتبی آرام و قرارش را از دست داده بود.» نوید شاهد شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید گرانقدر دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۳۸۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۱
خاطره از شهید کرامت الله رفیع؛
همرزم شهید ولی محمد بنایی در خاطره ای می گوید: کرامت اله به همراه تعدادی از دوستانش که بیشتر آنها نیز به شهادت رسیدند ، گروهی تشکیل داده بودند و ماهیانه مبلغی جمع آوری می کردند و به دست شخص ثالثی می دادند تا صرف کارهای خیر شود و یا به دست افراد نیازمند وآبرومند برسد .
کد خبر: ۴۷۳۷۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۱
مادر شهید "علیرضا رجب لو" نقل میکند: « پسرم بعد از شهادت دوستانش دیگر آرام و قراری برای ماندن نداشت. یکشب درحالیکه کفن بر تن کرده بود رهسپار جبهههای جنگ شد و من دیگر ندیدمش!» در ادامه متن کامل این خاطره را در سایت نوید شاهد گلستان می خوانید.
کد خبر: ۴۷۳۶۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۰
معرفی کتاب؛
کتاب " یک جرعه باران" بر اساس مجموعه ای از خاطرات شهدا ی استان کرمانشاه می باشد و با حمایت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمانشاه منتشر شده است.
کد خبر: ۴۷۳۶۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۰
«چند بار رفت وسط آتش تنور نشست و سالم بیرون آمد. آتش تنور را هم به جای چوب، با دست به هم می زد. مادر با تعجب گفت: حسین جان چرا اینجوری می کنی؟ یه وقت می سوزی، گفت: ببین مادر جان من سالمم و نسوختم، مگه ندیدی که رفتم توی آتش؟ اینقدر آتش، آتش نکن مادر! از صبح تا حالا گریه کردی و گفتی من رفتم توی آتش، امشب اومدم به شما بگم که در آتش نیستم. همانطور که خدا حضرت ابراهیم را از آتش نجات داد، ما هم نجات یافته هستیم.» آنچه خواندید گزیده ای از خاطرات مادر شهید "حسین خانی" است که نوید شاهد شما رابه خواندن بخشی از این خاطرات دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۳۵۴۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۹
یکی از همرزمان شهید" فخر الدین گودینی " روایت می کند: ((در عملیات کربلای یک خدمه های یکی از توپ های ضد هوایی مورد هدف هواپیماهای دشمن قرار گرفت و چهار تن از عزیزان رزمنده به شهادت رسیدند شهید با جاری شدن قطرات اشک از چشمش بر گرد و غبار سر و صورت شهدا بوسه می زد لحظه ای که هیچگاه فراموش نمی شود.))
کد خبر: ۴۷۳۵۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۹
مادر شهید مفقودالجسد " محمدابراهیم صندوقدار" در خاطرات خود چنین نقل می کند:«شرطش را به مادر و عروس خانم گفته بود، ما گفته اش را جدی نگرفتیم. اما همسرش خیلی جدی شرطش را پذیرفته بود. به ایشان گفته بود: من یک آدم معمولی نیستم که مثل خیلی از مردها ازدواج کنم، بچه دار بشم و به پیری برسم.» نوید شاهد شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید گرانقدر دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۳۴۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۹
شهید "صابر رستمی " در یکی از یادداشت های به یادماندنی خود نوشته است:(( ترکش خورده بودم مرا به بیمارستان نیروی هوایی منتقل کردندبعد از یک دوره درمان به زیارت امام رضا ( ع ) رفتم اما باید بعد از بازگشت دوباره عمل می کردم تا اینکه دکتر به من گفت برو با خانواده ات دیدار کن عمل سختی داری که من خندیدم و گفتم دکتر مرا از مرگ نترسان.))
کد خبر: ۴۷۳۴۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۹
خواهر شهید "حمید کاویانی" روایت می کند: مادرم سال 1366 به مکه رفته بود همان سالی که در عربستان کشتار حجاج اتفاق افتاده بود من خیلی پریشان حال بودم اما شهید به سعه صدر به من می گفت به خدا توکل کن خداوند هر چه بخواهد همان می شود.
کد خبر: ۴۷۳۳۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۷
نیروهای ساواک به منزل حمله کردند، در خانه را شکستند، چند تا از فرشهای خانه را برده بودند و چند تا هم آتش زدند ولی جرات نکرده بودند... ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۳۳۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۶
مادر شهید "نجفعلی معینیان" نقل می کند: « در کلاس سوم ابتدایی درس می خواند. یک روز دوان دوان به خانه آمد. وقتی صدایم زد، گفتم:خوش خبر باشی! گفت:امروز داشتم یک گوشه نماز می خوندم. وقتی نمازم تموم شد، مدیر که گوشه ای ایستاده بود، جلو آمد و گفت: آفرین به تو! از فردا تو رو به عنوان امام جماعت مدرسه انتخاب می کنم.» نوید شاهد سمنان در دو بخش خاطراتی از این شهید بزرگوار را برای علاقمندان منتشر می کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات دعوت می کنیم.
کد خبر: ۴۷۳۲۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۶
لباسهایم را درآوردند و مرا به تخت فنری که هیچ چیز روی آن نبود، بستند و یک پریموس زیرتخت گذاشتند و آن را روشن کردند... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات مبارز انقلابی «سید احمد نصری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۳۲۴۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۵
پوست کف پاهایم را شکافتند و تمام خونمردگیها و حتی گوشتهای پا را که بر اثر شدت ضربات فاسد و سیاه و به اصطلاح خود آنان چند طبقه شده بودن، کنده و خارج کردند... ادامه این خاطره از مرحوم آزاده و جانباز «محمدحسین خاکساران» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۳۱۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۴
اسدی تبری میزد توی گلوی من. بوکسور بود، دستهای خیلی سنگینی داشت، وقتی یک سیلی میزد آدم به دیوار میخورد و برمیگشت...ادامه این خاطره از شهید «نصرتالله انصاری» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۳۰۵۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۳
کتاب «دختران هم شهید میشوند» داستان شهادت دختری ۱۳ ساله مشهدی است که به قلم آزاده فرزام نیا منتشر شده است.
کد خبر: ۴۷۳۰۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۳
مرضیه بریموندی همسر شهید" محمدجعفر بریموندی " روایت می کند: شهید را در خواب بیش از گذشته نورانی تر دیدم که با لباسی سفید داشت می رفت، به سمتش دویدم گفتم کجا می روی گفت باغ بهشت. که 18 روز بعد از دیدن این خواب خبر شهادتش را آوردند.
کد خبر: ۴۷۲۹۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۳
نویسنده کتاب «شبهای بمباران» گفت: در کتاب «دشت شقایقها» به قدم زدن سربازی پرداختهام که در منطقهای پر از گلهای شقایق متفکرانه قدم میزند از آنجا که در مناطق دشت آزادگان، دهلران، فکه و نهرعنبر، فصل بهار زودتر خود را نشان میدهد جذابیت چند برابر میشود.
کد خبر: ۴۷۲۹۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۲
کد خبر: ۴۷۲۸۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۲