نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - شهید حسین خرازی
سردار نبی رودکی؛
زمانی که خبر شهادتش را شنیدم به یاد وقایع گذشته و بارش خمپاره‌ها در چذابه، طلائیه و... افتادم، همانجایی که شهید بدون ترس در مقابل خمپاره و بمب‌ها می‌ایستاد و سر خم نمی‌کرد.
کد خبر: ۳۹۸۷۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۰۹

سيماي «شهيد خرازي» در مصاحبه شاهد ياران با سردار سيدعلي بني‌لوحي، از ياران نزديك شهيد
اين مصاحبه، به صورت كتبي با سردار سیدعلی بنی لوحی انجام شده است، بدين صورت كه بعد از يك ديدار حضوري سردار پرسش‌ها را از ما دريافت كردند و سر فرصت پاسخ‌هاي لازم را به رشته تحرير درآوردند.
کد خبر: ۳۹۸۶۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۰۸

در گفت و شنود شاهد ياران با سردار سيدمحمد حجازي، از ياران شهيد
سردار سيدمحمد حجازي، معاون ستاد کل نيروهاي مسلح، اصالتاً اصفهاني هستند و پيش از اين فرمانده نيروي مقاومت بسيج که امروز سازمان بسيج مستضعفين نام دارد بودند. در مصاحبه با ايشان ( به سعي علي عبد) به شرح مختصري از ايثارگري‌هاي شهيد خرازي ‌پرداخته‌ايم:
کد خبر: ۳۹۸۶۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۰۸

فیلم/
شهید حسین خرازی : اگر برای خدا جنگ می‌كنید احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش كنید. گزارش را نگه دارید برای قیامت. اگر كار برای خداست گفتنش برای چه؟
کد خبر: ۳۹۸۵۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۰۷

عمليات «خيبر»، نبردي بود در منطقه «طلائيه» كه «حاج حسين» دست راست خود را در جريان آن تقديم آرمان هايش كرد و سرانجامِ حيات سراسر عاشقانه او در عمليات تكميلي كربلاي پنج، به تاريخ هشتم اسفند ماه ۱۳۶۵، رقم خورد.
کد خبر: ۳۹۸۴۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۰۷

کد خبر: ۳۹۸۴۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۰۷

يك روز قرار بود تعدادي از نيروهاي لشگر امام حسين (ع) با قايق به آن سوي اروند بروند. حاج حسين به قصد بازديد از وضع نيروهاي آن سوي آب، تنهايي و به طور ناشناس در ميان يكي از قايقها نشست و منتظر ديگران بود. چند نفر بسيجي جوان كه او را نمي‌شناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خيرت بدهد ممكن است خواهش كنيم ما را زودتر به آن طرف آب برساني كه خيلي كار داريم.» حاج حسين بدون اينكه چيزي بگويد پشت سكان نشست، موتور را حركت داد. كمي‌ جلوتر بدون اينكه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز كرد...
کد خبر: ۳۹۰۷۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۱۶

نوید شاهد: دور تا دور نشسته بوديم. نقشه آن وسط پهن بود. حسين گفت «تا يادم نرفته اينو بگم، اون جا كه رفته بوديم براى مانور; يه تيكه زمين بود. گندم كاشته بودن. يه مقدار از گندم ها از بين رفته. بگيد بچّه ها ببينن چقدر از بين رفته، پولشو به صاحبش بدين».
کد خبر: ۳۹۰۷۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۱۶