خاطرات و زندگی نامه شهید کربلای 4 سردار شهید محمدعلی خرّمیان
سردار شهید محمدعلی خرّمیان
فرمانده گردان پیادۀ لشکر 8 نجفاشرف
نوید شاهد اصفهان: از همان زمان که به خاطر شعار علیه رژیم پهلوی توسط مدیر مدرسه سیلی خورد، حضورش در تظاهرات پُر رنگتر شد. سرانجام دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار گرفت اما راهش را ادامه داد. پدرش او را از کودکی در مراسم عزاداری امام حسین(ع) شرکت میداد. اوقات فراغتش یا با کتابهای شعر مولانا و حافظ پُر میشد یا با رفتن به مغازۀ پدرش. تحصیلاتش را تا سال دوم دبیرستان در رشتۀ تحصیلی فرهنگ و ادب در دبیرستان دهقان ادامه داد.
پانزدهم شهریور 1359 بود که به کردستان اعزام شد. بعدها که مسئولیتهایش را نوشتند، زیاد بود. در خط پدافندی جبهههای جنوب به خصوص فیاضیۀ آبادان خدمت کرد. در عملیات ثامنالائمه (شکست حصر آبادان) از ناحیۀ شکم و دست مجروح شد. با شرکت در عملیات فتحالمبین و الیبیتالمقدس گامی دیگر در جبهۀ نبرد برداشت. در عملیات رمضان بود که به طور معجزهآسایی از بند اسارت نجات یافت و به وسیلۀ موتورسیکلت به عقب بازگشت. در عملیات محرّم و والفجر مقدماتی مربی آموزشی بود. در والفجر1، با مسئولیت فرمانده دسته فعالیت داشت. در عملیاتهای والفجر2، والفجر4 و خیبر و به ویژه در جزایر مجنون رشادتهای زیادی از خود بر جای گذاشت. در عملیات بدر با سِمت فرماندۀ گروهان در دهکدۀ همایون و در کنار دجله حماسهها آفرید. در همین عملیات از ناحیۀ دست چپ مجروح شد. پس از پانسمان بدون اینکه به عقب برگردد، به محور عملیات بازگشت که باعث روحیه گرفتن نیروهایش شد. مجروحیتهای مختلف او را از صحنۀ نبرد خارج نکرد.
در عملیات قادر به منظور آزادسازی تنگۀ دربندیخان و رواندوز با مسئولیت فرماندهی گروهان، به طور معجزهآسایی نجات یافت. در این رابطه خود محمدعلی اینگونه نقل کرده است: «عملیات، شب هفدهم یا هجدهم شهریور با رمز یا حسین(ع) آغاز شد. پس از گذشت هشت ساعت و طی کردن راههای سخت، به دشمن رسیدیم. لحظات اول، دشمن خواب بود و ما به راحتی توانستیم مقر موتوری و بعضی از سنگرهای اجتماعی آنها را منهدم کنیم. در حقیقت این محور، هدف اصلی گردان قمربنیهاشم بود. منطقۀ عملیات، گسترده بود و با توجه به مسافت طی شده، بچهها خسته شدند. سپیده زده بود و ما هنوز با دشمن درگیر بودیم و مهمات زیادی نداشتیم. خودمان را به پشت تپهای کشاندیم که از دید مستقیم دشمن خارج بود. با قطع ارتباط بیسیم، نتوانستیم دستورات فرماندهان را بشنویم. پس از تاریک شدن هوا، با وجود خستگی بسیار تا نزدیک پایگاه دشمن حرکت کردیم. سه نفر از بچهها که برای شناسایی رفته بودند، اسیر شدند. به خاطر نبود امکانات جنگی، توان مقابله نداشتیم. در شیاری حرکت کردیم که به شیار اصلی منتهی میشد. پس از 24 ساعت تحمل تشنگی به آب رسیدیم. به دژبانی دشمن که رسیدیم؛ پس از شناسایی منطقه از آنجا گذشتیم. در بالای رودخانه، سنگرهای کمین دشمن بود که از آن نیز با موفقیت عبور کردیم. با روشن شدن هوا در دید دشمن قرار گرفتیم. زیر آتش دشمن توانستیم جان سالم به در ببریم؛ اما چند تن از نیروها گُم شدند. بقیۀ مسیر را طی کردیم، بدون آب و غذا. از کوه که بالا میرفتیم، مقداری جیرۀ جنگی پیدا کردیم که متعلق به بچههایی بود که چند شب قبل، در آنجا مستقر بودند. خدا را شکر کردیم و یقین پیدا کردیم که توکل بر خدا، ما را نجات داد.»
محمدعلی شهادت را بسیار دوست داشت و میگفت: «شهادت نردبانی است که انسان را به مقصود میرساند؛ البته شهادتی که با آن بتوانیم کاری برای خدا انجام بدهیم و خالصانه در راه خدا گام برداریم.»
بزرگترین آرزویش این بود که زندگیاش را وقف خدا کند. زمان زیادی را در شهر اهواز و شوشتر به همراه نیروهای بسیجی به آموزش و تمرین پرداخت. پس از اینکه در چندین عملیات بزرگ شرکت کرد، بر سر پیمانی که با شهدا بسته بود، ایستاد. در عملیات کربلای4 در حالی که جانشین گردان انبیا بود، در منطقۀ امالرصاص، بر اثر اصابت ترکش به سر و سینهاش به آرزوی خود رسید، آن هم در زمانی که بزرگترین عبادت را پاسداری از دین خدا میدانست و میگفت که اگر نتوانستم در این راه شهید بشوم، برای دین خدمتی ناچیز انجام دادهام.
منبع: بنیادش هید شهرستان نجف آباد