در همه ی سنگرها يك معلم بود
زندگینامه دانشجوی شهید سید فرهاد متولی از شهرستان آران و بیدگل :
سيّد فرهاد اوّلين فرزند خانواده در 1342/2/1 در نوش آباد در خانهاي محقر در جوار مسجد قائميه ديده به جهاد گشود. وي از همان كـودكي، گويا عشق به دين و مذهب با خونش عجين شده بود و در طفوليت همراه پدر و مادر به مسجد مي رفت و همسايه اي بهتر از خانة خدا نمي شناخت و به خوبي حقّ مسجد را ادا كرد. در شش سالگي اذان را همراه پدر با صداي كودكانة دلپذيرش زمزمه مي كرد و در سـن هفت سالگي نه تنها مكبر خوبي در نماز جماعت بود، بلكه با برخي مسائل ديني نيز آشنا بود و نماز را به درستي مي خواند.
تحصيلات ابتدايي را در محل تولدش با كيفيت مطلوب به پايان رساند و براي گذراندن دوره راهنمايي روزها به كاشان رفت و با رقابت و جديّت تمام به تحصيل دانش مي پرداخت و ايام فراغت به ويژه تابستانها به كمك خانواده، به ويژه پدر مي شتافت و به كسب و كار آنها رونق مي بخشيد.
دوره دبيرستان را در دبيرستان امام خميني سپري كرد و زمان حمله دژخيمان پهلوي ( 16 مهر 57 به محصلين ) مورد حمله قرار گرفت به طوري كه با به جاي گذاشتن كتب و ساعت دستياش توانسته بود ازراه پله ها و ديوار همراه بعضي دانش آموزان ديگر نجات يابد.
دربارة خصوصيات ديني، اخلاقي و سياسي وي بايد گفت: در كارهاي ديني و مذهبي دبيرستان بسيار فعال بود و مرتب شركت ميكرد و نيز در جلسات ديني و ادعيه به ويژه تشكيل كلاسهاي آموزش قرائت قرآن و كار كتاب و كتابخانه مسجد قائميه نوش آباد گفتاري وصف ناپذير و مفصل دارد. بسيار علاقهمند به مطالعه كتب ديني بود و با خلق و خوي خوبش همة دوستانش را به اين امر دعوت مي كرد به طوري كه در وصيت نامه اش نيز سفارش به مطالعه، صوصاً مطالعة آثار شهيد مطهري کرده است.
از اين كه نامش فرهاد بود رضايت نداشت و نام ابوذر را براي خود برگزيد و در دبيرستان از ديگران مي خواست كه او را به اين اسم صدا كنند و روي جلد تمام كتب تحصيلي اش مرقوم است. گرچه هنوز معلم نشده بود، ولي واقعاً در همة سنگرها يك معلّم بود، به طور كلي از بيكاري و وقت گذراني بيهوده سخت بيزار بود و كمتر پيش مي آمد اوقاتش را در منزل و در آسايش به سر ببرد.
رفتارها و برخوردهاي او در منزل و ساير اماكن از روح با صفا و صميميت او سرچشمه مي گرفت. هرگز حتي براي يك بار هم پدر و مادرش را نرنجاند. علاقة بسياري به روحانيت و حوزه علميّه و تحصيل علوم ديني داشت. به همين جهت در تربيت معلّم رشته تعليمات ديني قبول شد و دوسال هم در نظام جمهوري اسلامي كسب علم كرد تا در آينده چراغي فرا راه نونهالان باشد و از اين بابت خيلي خوشحال بود.
در اين فاصله سه ماه به جبهه هاي حق عليه باطل شتافت و پس از عمليات فتح المبين چند روزي در بُستان در سنگر بود كه از زبان خودش تعريفهايي مي شنيديم (از اوصاف جبهه ).
زماني كه در پايگاه شهيد بهشتي در اهواز بود با او تماس گرفتيم كه در تربيت معلم قبول شده اي وبايد براي معاينه حضوراً شركت كني. با اين كه از صبح تا شب تلاش كرديم تا موفق شديم تماس حاصل كنيم، پس از چند كلمه پاسخ داد: من در دانشگاه امام حسين(عليه السلام) قبول شده ام و به محض اين كه خواستيم اصرار كنيم گفت: چرا قطع نمي كنيد؟ اين يك تلفن است و هزار رزمنده و قطع كرد و رفت. آري، عاشق بود و سرانجام نيز در راه عشقش جان خود را نثار كرد. بار ديگر در عمليات بيت المقدس شركت جُست و پس از پايان عمليات تشييع جنازه و تدفين پيكرهاي پاك شهداي اين عمليات از وي خبري در دست نبود و تا 26 ماه بعد نيز مفقود الأثر بود. روز آخر ماه مبارك رمضان 1404 ( 1363 ) پيكر گلگونش را همچون جدش حسين(عليه السلام) در بيابانهاي شرق بصره ( شلمچه ) يافتند و به كاشان آوردند و معلوم شد كه در 61/2/22 به لقا الله پيوسته است.
روحش شاد و راهش مستدام و پر رهرو باد
جهت مطالعه وصیتنامه شهید به اینجا و جهت دیدن عکسهای شهید به اینجا و اینجا رجوع نمایید.