زندگينامه شهيد والا مقام مرتضي باقري از شهر خوراسگان
زندگينامه شهيد مرتضي باقري
تاريخ، فداكاريهاي اين جوانان غيور را فراموش نميكند.
امام خميني قدسسره
بسم رب الشهداء و الصالحين
سلام بر امام مهدي ( عج)منجي انسانها و درود بر نائب بر حقش خميني عزيز، اميد مستضعفان جهان و سلام بر فقيه عاليقدر اميد امام و امت حضرت آيت الله العظمي منتظري و سلام بر روحانيت مبارز و متعهد و پيرو خط راستين امام و سلام بر شهيدان راه حق و همچون شمع در پاي درخت اسلام نورافشاني كردند.
مرتضي شمعي بود فروزنده، نوري بود تابنده و دريائي بود پرتلاطم و اقيانوسي بود پر جزر و مد و فريادي بود كوبنده.
شهيد مرتضي باقري در سال 1341 در خوراسگان اصفهان در خانوادهاي مذهبي به دنيا آمد و در دامن مادري مستضعف و مؤمن بالله پرورش يافت. وي در سن هفت سالگي به دبستان رفت و تا سوم ابتدائي را در مدرسه محل درس خواند اما از آنجائي كه فقر اقتصادي خانواده به او اجازة درس خواندن را نميداد او مجبور شد روزها كار كند و در كنار كار روزانه چند كلاسي را نيز شبانه ادامه داد. شهيد باقري در سن چهارده سالگي علاقهمند به ورزش سالم گرديد و در كنار فعاليتهاي روزانه در رشتة كاراته پيشرفت نمود و انگيزة خود را از فراگيراي اين ورزش نابودي منافقين و دشمنان اسلام ميدانست.
مرتضي در طول انقلاب لحظهاي از جريانات غافل نشد و علاقه شديدي نسبت به امام و روحانيت پيرو خط امام داشت او ميدانست سعادت اين ملت در گرو اسلام و امامت است بدين منظور هميشه سخنان امام راگوش ميداد و به پيامهاي او تا حد امكان جامه عمل ميپوشاميد . در اواخر سال 57 به كارخانه پروين اصفهان رفت با درآمد كمي كه داشت از كمك به پدر و مادرش دريغ نميورزيد.
شهيد باقري با اينكه روزها كار ميكرد شبها هم در بسيج كارخانه شركت ميكرد و حداكثر استفاده را از كلاسهاي عقيدتي و نظامي بسيج ميبرد.
بالاخره در سن 18 سالگي به خدمت سربازي رفت تا بتواند تعهدي را كه نسبت به خون شهيدان و انقلاب داشت ادا كند، بعد از اينكه مقدمات سربازي را در كرمان گذراند و به شيراز منتقل گرديد اما روح سرشار از ايمان او در پادگان آرام نميگرفت و به درخواست خود به جبهه هاي حق عليه باطل رفت و در عملياتهاي فتح المبين، بيت المقدس، رمضان، مسلم ابن عقيل، محرم، و عمليات ديگر شركت نمود.
شهيد شاهد مرتضي باقري شب هنگام بر خصم كافر شتافتند و در عمليات پيروزمندانه و ظفرمند والفجر به ديدار حسين (عليه السلام) شتافت و سرانجام اين سرباز جندالله و يا حزب الله و مطيع روح الله به لقاء الله پيوست.
به اميد اينكه بتوانيم راه خونبارشان را ادامه دهيم و دنباله رو هدفشان باشيم.
« يادش گرامي و راهش پررهرو باد»
خاطرهاي از مادر شهيد باقري
پسرم نامزدي داشت. دفعهي آخر كه براي مرخصي به خانه آمد عيد نوروز بود. آن روزها رسم بر اين بود كه در ايام نوروز خانوادهي عروس براي تازه داماد، عيدي كه شامل آجيل و شيريني بود ميبردند. پس از اتمام مراسم و رفتن ميهمانها پسرم رو به من كرد و گفت : مادر اين كارهاي تشريفاتي چيست؟ مگر آنها نميدانند كه برادران ما در جبهه مبارزه ميكنند و خونشان را در راه خدا و انقلاب اسلامي هديه كرده و كشته ميشوند؟ حال من بايد آجيل بخورم و با هم شادي كنيم چون من داماد هستم. من اينها را نميخورم مگر اينكه با دوستانم در جبهه بخورم.
پيام
از سخن اين شهيد بزرگوار در مييابيم كه در همهي مواقع، چه غم و چه شادي شهدا و دفاعشان از ميهن ،گذشت و فداكاريشان را فراموش نكنيم. همواره به يادشان بوده و خواهيم بود و در موقع غم و شادي شريك ديگران باشيم. مرتضي آجيلها را نخورده و شادي نكرده زيرا ميدانست برادرانش در راه خدا در حال كشته شدن هستند.
خاطرهاي از همرزم شهيد:
ايشان ميگويند: ساعتي قبل از عمليات ، مرتضي به سنگر ما آمد. ما راديو را روشن كرده بوديم. چون آنجا سرمرز ايران وعراق بود، موج راديو عراق پخش ميشد. در آن موقع موسيقي گذاشته بودند. و من به آن گوش ميكردم. مرتضي به من گفت: اين راديو را خاموش كن. حيف تو نيست، با صداي موسيقي كه در درون گوش تو است شهيد شوي و اين گوش آلوده به گناه را به آن دنيا ببري؟ حيف نيست؟