مصاحبه با همسر شهید حاج «علی باقری»، فرمانده گردان امام حسین(ع)
سردار شهید حاج علی باقری فرمانده دلاور گردان امام حسین (علیه السلام) از لشکر امام حسین (علیه السلام) در سال ۱۳۴۲ در محله پزوه خوراسگان اصفهان نوزادی پا به عرصۀ گیتی گذاشت که والدینش به خاطر عشق و ارادت به امیرمؤمنان (علیه السلام)، نامش را علی نهادند. در روزهای اول حمله نظامی ارتش بعث عراق به خاک وطن اسلامی پا در رکاب جنگ کرد و از همان روزهای نخست، دلاورانه و بی‌محابا در مأموریت‌های محوله بخوبی ایفای نقش کرد و در این راستا بارها تا سرحد شهادت پیش رفت و کوه‌های سر به فلک کشیده غرب و دشت سوزان جنوب را با قدم‌های استوار خود مردانه درنوردید.

 

مصاحبه  با همسر شهید حاج «علی باقری»، فرمانده گردان امام حسین(ع):

پرسیدم در جبهه چه می‌کنی؟ گفت جارو می‌زنم    

پدر بیشتر مواقع در خانه حضور ندارد، همسر بدون گلایه‌ای، هربار خود، بار سفر را برای رفتن او مهیا می کند، چرا که علاوه بر درک نقش او در فرماندهی نیروهای جبهه، عاشق است و خواسته های معشوق را بی چون و چرا به دیده منت می پذیرد. روزها سپری می شود،9 روز باقی مانده تا برای پسرش محمد تولد بگیرد و او شمع یک سالگی اش را خاموش کند، حضور پدر در جشن تولد همانند بسیاری از جشن ها قطعی نیست، آنها امید دارند که پس از عملیات کربلای 4، پدر به خانه بازگردد؛ اما مشیت الهی اینگونه رقم می خورد که محمد قبل از یک سالگی اش شمع حضور پدر را برای همیشه خاموش ببیند، قصه اینجا پایان نمی پذیرد، یازده سال چشم انتظار می مانند تا سردار شهید حاج علی باقری به دیار خود بازگردد و دل آنها کمی آرام گیرد. «اشرف  امینی» همسر سردار شهید حاج علی باقری از تک تک لحظات زندگی، خاطراتی دارد که گاه شیرین و گاه تلخ بوده، اما همه آنها را به خواست خداوند گره می زند و مطمئن است از پَسِ همان تلخی ها سربلندی همسرش در مسیر الهی تحقق یافته است.

پرسیدم در جبهه چه می‌کنی؟ گفت جارو می‌زنم   +مصاحبه  با همسر شهید حاج «علی باقری»، فرمانده گردان امام حسین(ع) 

همسر سردار شهید حاج «علی باقری» در ابتدای کلام از پیوندشان سخن می‌گوید، از اینکه عشق، همراه اصلی ازدواج آنها بوده تا هر دو به هدفی واحد بنگرند و یکدیگر را از مسیر اصلی دور نکنند «حاج علی باقری پسرعمه من بود، در عملیات محرم برادرم شهید شده بود، تازه وارد 17 سال شده بودم که یک روز عمه به خانه ما آمد و به پدرم گفت "می خواهم علی من جای خالی فرزند شهیدتان، علی را پر کند، اگر شما موافق باشید این دو را به عقد هم درآوریم."»

پرسیدم در جبهه چه می‌کنی؟ گفت جارو می‌زنم   +مصاحبه  با همسر شهید حاج «علی باقری»، فرمانده گردان امام حسین(ع) 


 

قبل از ازدواج گفته بود ممکن است مجروح، اسیر و یا شهید شود

سردار هدفی والا دارد و به هیچ وجه حاضر نیست از آن دست بکشد در نتیجه قبل از ازدواج حجت را تمام می کند «حاج علی به عمه گفته بود به ما بگوید او در مسیر جبهه باقی می ماند و در این راه ممکن است مجروح، اسیر و یا شهید شود، انتخاب با ماست. اما قید هم کرده بود که من فقط دختر دایی را می‌خواهم اگر او قبول نکند زن دیگری نمی خواهم. پدرم او را دوست داشت، من هم به او علاقه مند بودم در نتیجه با یکدیگر ازدواج کردیم.»حاج علی و همسرش سال 63  زیر یک سقف زندگی مشترک را آغاز می کنند، اما او که از ابتدای جنگ یعنی سال 59 حضوری موثر در جبهه ها داشته، علاقه به همسر لحظه ای او را از هدف دور نمی کند و شتابان به سمت خاکریزها می‌رود « 8 روز پس از عروسی به جبهه رفت و 40 روز بعدش آمد، هر 45 یا 50 روز یک هفته به مرخصی می آمد. از برنامه های اصلی او در این یک هفته رفتن به گلستان شهدا بود.»گلستان شهدا تداعی کننده خاطرات زیادی برای او است «زمانی که قربانعلی عرب شهید شده بود با حاج علی به شهدا رفته بودیم، حاج حسین خرازی آنجا ما را با یکدیگر دید. از من پرسید چطور با حاج علی ازدواج کردی در صورتی که می دانستی همیشه می خواهد در جبهه باشد، چطور شرایط او را پذیرفتی؟ گفتم کار سختی نبود، روحانی خطبه را خواند و من هم گفتم بله. گفت احسنت  و بعد در حالی که می خندید رو به حاج علی گفت راستش را بگو چه کردی که این زن نصیب تو شد؟ گفت خواست خدا بوده و بس.»تازه داماد می داند در انتخابش اشتباه نکرده و یار و همراهش تا انتهای مسیر پشتیبان او است «با اینکه مرخصی های او یک هفته ای بود؛ اما پس از عروسی می خواست روحیه مرا امتحان کند، وقتی می آمــد، می گفت فـــردا می خــواهــم بــروم، می گفتــم چشـــم، لباس های شمــا را می شــویم، کوله پشتی را آمـــاده می کنـــم تا اگر صبـــح تصمیـــــم به رفتـــــن داشتــــی وسایلت آمــاده باشد. نه تنها مانع نمی شدم بلکه او را تشویق می کردم.»یقینـــا زن هـــا دوســــت دارنــــد همسـرشان در شـرایط حسـاس کنار آنها باشــد، خصــوصا وقتی قـــرار است بــرای اولیـــن بـــار در نقش مادر، فرزندی را به دنیا آورند؛ اما حــاج علی بــرای تولد فرزنــــد اول در کنــــار خـانـــواده حضــور ندارد. «فرزند اول ما مرده به دنیا آمد. حاج علی هم اینجا نبود، در تماس تلفنی با برادرش از او پرسیده بود بچه ام دختر است یا پسر؟ وقتی شنیده بود دختر است بسیار خوشحال شده بود و گفته بود خدا درِ بهشت را به روی من گشــــوده است. بعد پــرسیــده بــود حال دختـــرم خـــوب اســت؟ بــرادرش با مکثی کوتاه گفته بود بله. همــان زمــان به حـــاج حسیــــن خرازی گفته بود من باید بروم، گویی برای فرزنـــــدم مشکلی پیش آمده.»پدر شتابان می آید تا احوال دخترش را جـــویا شود «وقتی آمد دیـــد بچــه مــــــرده و او را خــاک کـــردیم، گـــریـــه می کرد، مـادرش او را دلداری می داد و می گفت نگران نباش دوباره صاحب فرزند می شوی. می گفت اگر شهید شوم یادگاری ندارم

 

پرسیدم در جبهه چه می‌کنی؟ گفت جارو می‌زنم   +مصاحبه  با همسر شهید حاج «علی باقری»، فرمانده گردان امام حسین(ع)

 

محمد هفت روزه بود که رفت و سه ماه بعد بازگشت

اما او با اعتقاد راسخ به مصلحت خـداونـد، امیــــدوار به زنــدگی ادامـــه می دهــــد تا اینکه یک ســــال بعــــد محمد به دنیـــا می آید. «یک روز قبل از به دنیا آمدن محمد، پیش ما آمد و این‌ بار به هنگام وضع حمل از وجود او در کنارم خوشحال بودم؛ اما بودنش زمان زیادی طول نکشید، محمد هفت روزه بود که او رفت و سه ماه بعد بازگشت.»مادر نکته ای می گوید که هضمش برایمان کمی سنگین است «جالب است بدانید در این سه ماه، نزدیک به 40 روز او در اصفهان بود و به نیروها آمــوزش می داد؛ ولی به خــانــه ســـر نمـی زد.» بــرخی آنچنــان در بـــرابــــر ارزش های خود محکم می ایستند که هیچ چیز برای لحظه ای سبب لغزش در مسیر آنها نمی شود.وقتی بانو از اخلاق و شخصیت سردار برایمان تعریف می کنــــد شگفت زده نمی‌شویم؛ چــــرا که از چنیـــن انســان هایی که خود را در محضر خداوند می بینند، جز این رفتارها چیز دیگری انتظار نمی رود.«بسیار مهربان و بااخلاق و در احترام به پدر و مادر بی نظیر بــود، هــرگاه به مـــرخصی می آمـــد به منـــزل مـــادرش می رفت و ناخن های او را کوتاه می کرد، ایشان به دلیل کهولت سن و ضعف در بینایی خود قادر به انجام آن نبود و حاج علی خود را موظف به انجام این کار می‌دانست.»تواضع، فروتنی و غره نشدن به پست و مقام از آن دسته ویژگی هایی است که میان تمامی سرداران و فرماندهان جنگ مشترک بوده است «به قدری متواضع بود که وقتی از او می پرسیدم در جبهه چه می کنی؟ می گفت جارو می زنم.» به راستی چرا آنها  وابستگی دنیایی نداشتند؟ شاید به این دلیل که آنها یقین داشتند این مقام ها در دنیای فانی ماندگار نیست و بیش از اینکه به فکر تصاحب و حفظ این جایگاه‌ها باشند به اعمالی می اندیشیدند که منجــــر به ذخیــــره تـــوشـــه ای معنــــوی بـــرای آنهــا شود.


 

پرسیدم در جبهه چه می‌کنی؟ گفت جارو می‌زنم   +مصاحبه  با همسر شهید حاج «علی باقری»، فرمانده گردان امام حسین(ع)

 

حاضر نبود محمد را به خودش وابسته کند

از آنجایی که سردار می داند به این دنیا تعلقی ندارد با وجود علاقه زیاد به فرزند سعی می کند او را زیاد به خود علاقه مند نکند. «حاج علی به محمد علاقه وافر داشت، ولی او را زیاد در آغوش نمی گرفت، می گفت اگر او را به خود وابسته کنم بعد از نبودِ من شما اذیت می شوید. بیشتر مواقع محمد را به دایی‌اش می داد و می گفت در نگهداری از آقا محمد هوای خواهرتان را داشته باشید.» از ابتــدا تا انتهای جنگ در طول سال های 59 تا 65  پابه پای رزمنده ها در عملیات های مختلف شرکت می کند.«حاج علی در 18 عملیات شرکت کرد و در 17 عملیات مجروح شد، ترکش های زیادی در قسمت های مختلف بدن او  در پشت شانه، ریه، دست، ماهیچه پا و... بود؛ اما هیچ کدام از این مجروحیت ها او را از جنگیدن باز نمی داشت.»زمانی که محمد 9 ماهه می شود حاج علی به حج واجب می رود و از نبود همسرش در آن سفر معنوی احساس ناراحتی می کند «نزد پدر و مادرش با گریه و ناراحتی گفته بود خیلی دوست داشتم همسرم را با خود بیاورم و دِینم را ادا کنم اما نشد، به او گفته بودند ان شاءالله دوباره می آیی و او را با خود می آوری. گفته بود من دیگر نمی آیم، به حضرت رسول(ص) گفته ام آرزوی شهادت بر دلم نماند و  این بار که به جبهه می روم شهید شوم، در قبرستان بقیع هم به حضرت زهرا (س) گفته ام من دوست دارم مفقودالاثر شوم و این چنین شهادتش هم به همین منوال اتفاق افتاد.»کل زندگی مشترک آنها  سه سال بود، هرچند در این مدت، حضورشان در کنار هم کمرنگ اما مهر و محبتی عمیق در قلب های آنها جاری بوده است.«شب عملیات کربلای 4 خواب دیدم که حاج علی زنگ زد به او گفتم کجایی؟ گفت نزد حضرت رسول(ص) هستم، گفتم کی برگردی؟ گفت من که گفتم پیش حضرت رسول هستم و برنمی گردم. سلام مرا به پدر و مادرم و پدر و مادر خودت برسان و مواظب محمد باش

 

 

 

پرسیدم در جبهه چه می‌کنی؟ گفت جارو می‌زنم   +مصاحبه  با همسر شهید حاج «علی باقری»، فرمانده گردان امام حسین(ع) 

 

حــاج حسیــــن خرازی خبــــر شهادتـــش را آورد

پس از عملیات کربلای 4 وضعیت حاج علی مشخص نیست، برخی می گویند سردار باز می گردد، همسر به شدت چشم انتظار است «حاج حسین خرازی گفته بود من باید شخصا بروم و به خانواده او اطلاع دهم که حاج علی شهید شده. با چند نفر از بچه های لشگر  به خانه ما آمدند، خوابم را برایش تعریف کردم، گفت خوابتان درست است، حاج علی هم اکنون نزد حضرت رسول(ص) است، دیگر چشم به راه او نباشید، اگر تا زمانی که زنده ام پیکر او را آوردند خودم کارهایی انجام می دهم؛ اما اگر شهید شدم  او را پیش خودم دفن کنید. ایشان 10 روز بعد از اینکه به خانه ما آمد به شهادت رسید.»«حاج حسین خرازی در تمام مدتی که در منزل ما بود از حاج علی تعریف می‌کرد و می گفت هر چقدر به او می گفتم شما شخصا در همه عملیات ها شرکت نکنید، می گفت نه می خواهم با این بچه ها باشم و پیشاپیش رزمنده‌ها برای شرکت در عملیات ها حاضر می شد، آن روز حاج حسین خرازی به شدت ناراحت بود و می گفت حاج علی باقری یکی از ستون های لشگر امام حسین(ع) بود، من ستون لشگرم را از دست دادم و همانطور که محمد را در آغوش می گرفت، می گفت چقدر شبیه حاج علی است، خدا نگهدارش باشد ان شاءالله راه پدر را ادامه دهد

 
 

پرسیدم در جبهه چه می‌کنی؟ گفت جارو می‌زنم   +مصاحبه  با همسر شهید حاج «علی باقری»، فرمانده گردان امام حسین(ع) 

11 سال چشم به راهش بودم

حـــاج علی در قــایـــق میــــان آبهای ارونــــدرود شهیــد می شــود. نیروها تلاش می کنند تا قایق را بازگردانند؛ اما موفق نمی شوند و این چنین خانواده 11 سال چشم انتظار بازگشت پیکر او می ماننـــد «یک شــب خواب دیدم، حاج علی آمد و گفت من می خواهم به خانه خودم بروم، گفتم مگر تا حالا کجا بودی؟ گفت مستأجر بودم، کارهای مرا انجام بده که به خانه خودم برگردم، فردا صبح تماس گرفتند که او را آورده اند و او را در همان ردیف حاج حسین خرازی دفن کردیم.»هرچند سهم خانواده پس از سال ها چند تکه استخوان می شود؛ اما به همان دلشان راضی می شود .«چشم انتظاری برای من و محمد بسیار سخت بود و با خبر شنیدن بازگشت پیکر او بسیار خوشحال شدم هرچند استخوان هایی بیش نبود؛ اما به محمد 12 ساله ام گفتم این هم پدرت، برو و هرچه دوست داری به او بگو، به اندازه تمام سال هایی که او را ندیده ای

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
جعفرحسینی قورتانی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۵۱ - ۱۳۹۷/۰۷/۳۰
0
2
باسلام درودبرشهیدان پاک وبه خون خفته که درحقیقت خدای متعال گل چین روزگاراست حاج علی باقری سردار دلیراسلام فرمانده گردان امام حسین همیشه می گفت گردان امام حسین چشم لشگراست چون موقعیت حاج حسین خرازی عزیز روبروی مقرگردان امام حسین بوددرواقع خداگل چین روزگاراست خوش بحال شهدا
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده