خاطراتی از فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشکر ویژه شهدا
چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۴۱
شهید ابراهیم امیرعباسی در اول تیر ماه 1362 در منطقه سردشت کردستان به شهادت رسید. خاطراتی کوتاه از این شهید واحد اطلاعات عملیات را با هم مرور می کنیم.
تیراندازی امام

تاریخ تولد: 2/02/1340

تاریخ شهادت: 1/4/1362

یگان خدمتی: لشکر ویژه شهدا

شهادت در عملیات: سردشت کردستان مسئول محور اطلاعات

محل دفن: مشهد مقدس گلزار شهدای بهشت رضا

در سال 1340 در مشهد به دنیا آمد. 4 ساله بود که پدرش را از دست داد. بعد از گرفتن دیپلم، به عضویت سپاه درآمد. پس از مدتی حضور در کردستان، برای محافظت از بیت امام (ره) به جماران رفت. با شروع جنگ تحمیلی، عازم جبهه شد و به عنوان جانشین واحد اطلاعات عملیات لشکر ویژه شهدا، در چند عملیات شرکت کرد. اولین روز تیرماه 62، در جبهه سردشت، به درجه رفیع شهادت نایل آمد.


جرات

قبل از انقلاب، اداره سازمان امنیت (ساواک) روبروی منزل ما بود، هیچ کدام از همسایه ها، جرات نمی کردند پشت بام بروند و الله اکبر بگویند.

در یکی از شب های دی ماه 57، ابراهیم به پشت بام رفت. هر چه اصرار کردیم نرود، فایده ای نداشت. به من گفت: تو کاری نداشته باش، فقط پایین نردبان بایست و به من آب جوش بده تا صدایم نگیرد.

روی بام رفت و با صدای بلند الله اکبر می گفت و هر شب این کار را تکرار می کرد. بعد از چند شب، همسایه ها، جرات پیدا کردند، روی بام می آمدند و شعار می دادند.

خواهر شهید


منتظر فرزند

چند روزی مرخصی گرفت تا وقت زایمان همسرش در کنارش باشد.

خیلی خوشحال بود و هر لحظه منتظر به دنیا آمدند بچه بود. یک روز از جبهه تلفن زدند و گفتند که هرچه سریع تر برگردد. وقتی لباس هایش را آماده می کرد، به او گفتم: تو که چند روزی مشهد بودی، یک روز دیگر هم بمان. به گفته پزشک احتمال قوی فردا به دنیا می آید. همسرت به تو نیاز دارد. ابراهیم گفت: خیلی دوست دارم بمانم، ولی الان جبهه بیشتر به من نیاز دارد، وگرنه زنگ نمی زدند. ابراهیم رفت، روز بعد دخترش به دنیا آمد.

هرچه تلاش کردیم، نتوانستیم خبر تولد فرزندش را به او بدهیم. اول تیر ماه به شهادت رسید، در حالی که نمی دانست فرزندش دختر است یا پسر؟

خواهر شهید


تنبیه محبت

یکی از نیروها با ناراحتی زیاد پیش من آمد و گفت: تو رو جون هر کی دوست داری، برو پیش امیرعباسی، وساطت کن.

گفتم: برای کی؟

گفت: برای من.

پرسیدم: مگه چی شده؟

گفت: داشتم نگهبانی می دادم، به خدا اصلا نفهمیدم کی خوابم برد. بیدار شدم، دیدم بالای سرم ایستاده. به همین خاطر باهام حرف نمی زنه، یک برگه ی مرخصی هم نوشته که بروم مشهد.نمی خوام اینجا رو از دست بدم.

با ابراهیم تماس گرفتم. گفتم: قضیه این بنده خدا چیه؟ راست راستی باهاش قهر کردی؟ ابراهیم گفت: نباید سر پست بخوابه، دشمن شوخی نداره. بهش بگو من همون شب بخشیدمش، ولی دفعه آخرش باشه.

سید هاشم موسوی – همرزم


تیراندازی امام

تیراندازی امام

دور هم نشسته بودیم و درباره تیراندازی هایمان حرف می زدیم. ابراهیم خندید و گفت: تیراندازی ما در مقایسه با تیراندازی امام صفره.

همه با تعجب پرسیدیم: تیراندازی امام؟

گفت: بله. زمانی که محافظ امام در جماران بودم، یک روز با برادر حمامی یک نشانه درست کردیم و پشت همان حیاطی که امام، گاهی اوقات می آمدند و قدم می زدند، تمرین تیراندازی می کردیم. یک روز که مشغول تمرین بودیم، امام با چند نفر از محافظان آمدند. بعد از چنددقیقه که تیراندازی ما را دیدند، گفتند: اسلحه ات را بده. اسلحه را به ایشان دادم، اول مسلح کردند و بعد از نشانه گیری، شلیک کردند. درست به وسط نشانه خورد. ما خودمان را کشتیم، حتی یک بار وسط سیبل نزدیم.

پرسیدم: آقا، شما از کجا و کی یاد گرفته اید؟ امام گفتند: من مدت ها تمرین کردم تا یاد گرفتم، تمرین کنید که حالاحالاها کار دارید.

موسوی - همرزم


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده