زندگینامه
شهید ببرعلی راست بالا
ببرعلی
راست بالا در بیستم آذر ماه سال 35 در روستای حیدرآباد از توابع شهرستان مانه و
سملقان دیده به جهان گشود.او پسری پاک و با ایمان بود.او در نوجوانی به کار
کشاورزی مشغول بود ، گاهی هم برای کار به تهران می رفت.
ببرعلی
از کودکی پسری کنجکاو بود همیشه این سئوالات را از خود داشت که برای چه زندگی می
کنیم ، هدف ما چیست؟! کاری که به او محول می شد بدون هیچ چون و چرا و بدون دغدغه
ای انجام می داد.
پدر و
مادرش برای او دخترعمه اش را خواستگاری کردند و پس از مراسم عقد و ازدواج او همسرش
را به خانه اش برد. اوایل جنگ بود و او برای خدمت سربازی قدم پیش گذاشت و از طریق
لشکر 77 بجنورد گدان 136 ، گرهان1 و دسته 1 عازم جبهه شد . اوایل پاییز 59 بود که
عازم جبهه های حق علیه باطل شد . در جبهه هر دستوری که به وی داده می شد نه نمی
گفت .
او
آنقدر بادیانت بود که وقتی همرزمش بخاطر سهم کم غذا به اندازه سه نفر غذا می گیرد
، ببرعلی حتی از سهم خودش هم کمتر غذا می خورد و به دوستش اعتراض می کند و می گوید
: (( من نمی توانم حق سرباز دیگری را بخورم .)) ببرعلی نمازش را اول وقت می خواند
و روزه اش را قضا نمی کرد.
اوایل
جنگ تحمیلی بود و عملیات منظمی به آن صورت نبود . ببرعلی همراه دوستانش در منطقه
سومار بودند . انگار به او الهام شده بود که به شهادت می رسد نزد دوستش سید علی
هاشمی رفت و به او گفت : (( سید بیا برایم وصیت نامه بنویس که من خواب دیده ام تا
محرم یا جنازه ام می رود یا خودم به خانه بر می گردم.((
ساعت
شش غروب بود ، از خط مقدم بی سیم زدند که ما نیرو لازم داریم ؛ دو تیربارچی و دو
مهمات ببرو دو کمک. ببرعلی که تیربارچی بود داوطلب شد و همراه دو نفر دیگر که غذا
و آذوقه حمل می کردند و یک راهنما باتفاق 5 نفر دیگر ، راهی خط مقدم شدند . باران
سختی می بارید و میدان مینی در پیش رو داشتند که در تاریکی شب قسمتی که مینهایش
خنثی شده بود مشخص نبود فرمانده مقر سپاه هر چه گفت الان نروید ، صبح شود بعد بروید
ولی این افراد از جان گذشته که شرایط سخت نیروهای خط مقدم را می دانستند بر خواسته
خود پافشاری کردند و راهی شدند و متأسفانه در میدان مین پای ببرعلی روی مین می رود
و به شهادت می رسد. پیکر مطهر او بعد از 4 روز در روستای حیدرآباد به خاک سپرده شد.
از آن
طرف همسر او که باردار بود پسری بدنیا آورد که متأسفانه عمرش به دنیا نبود و هنوز
شناسنامه ای برایش نگرفته بودند که 15 روز بعد از تولد فوت شد و تنها یادگاری زنده
این شهید عزیز همراه پدر از این جهان رخت بربست.
ببرعلی
که با خواهر و برادرانش بسیار خوش رفتار بود یاد و خاطرش برای همیشه در یاد و دل
آنها زنده می ماند . او دستخطی بسیار زیبا داشت هرچند آن زمان در روستا مدرسه ای
نبود اما به مکتب رفته بود و قرآن را بسیار زیبا می خواند و صوتی دلنشین داشت.
خواهرش زهرا صدیقی از خاطره ای که از برادر دارد می گوید: (( من از برادرم خیلی کوچک
بودم ما از یک مادر بودیم و پدرانمان فرق داشت ولی او آنقدر با من مهربان بود که
اصلاً حس نمی کردم که برادر نا تنی ام است . یکبار جلوی مدرسه یکی از بچه ها به من
زد و من گریه کنان داشتم می رفتم خانه ، که برادرم را دیدم که از سربازی به مرخصی
آمده بود . او مرا که دید مرا در آغوش گرفت و نوازشم کرد و به آن بچه ای که مرا
زده بود گفت : (( شما دو نفر با هم دوستید نباید با هم دعوا کنید و به هم بزنید.))
من خیلی از دیدن او خوشحال بودم . وقتی روی مزارش می روم یاد محبتهایی که به من می
کرد می افتم.
روحش
شاد.