روایت بهرام سعیدی از غسل شهادت شش نفره؛
با تعجب گفتم:«هر شش نفرتان احتياج به غسل داريد؟»، اسماعيل خنده كنان گفت:«نخير، غسل واجب نيست، غسل مستحب مي كنيم، چون عمليات در پيش است غسل شهادت مي كنيم.»
نوید شاهد کرمان، "سرم را كه مي تراشيدم همه مي دانستند عمليات نزديك است، آن روز وقتي با سر تراشيده وارد گردان شدم همهمه در ميان بچه ها افتاد، اسماعيل قبل از همه جلو دويد و پرسيد:
«عمليات است؟» جوابي ندادم، او هم منتظر جواب نماند به سرعت وارد چادر شد و با پنج نفر ديگر بيرون آمدند وقتي از كنارم مي گذشتند صدايش كردم، همه ايستادند، پرسيدم:«كجا؟» همه به هم نگاه كردند واسماعيل پاسخ داد:
«هيچي، مي رويم غسل كنيم»
با تعجب گفتم:«هر شش نفرتان احتياج به غسل داريد؟»
اسماعيل خنده كنان گفت:«نخير، غسل واجب نيست، غسل مستحب مي كنيم، چون عمليات در پيش است غسل شهادت مي كنيم.»
اخم هايم را در هم كشيدم و گفتم:«هيچ عملياتي در پيش نيست، از آن گذشته اگر عمليات هم باشد تو حق شركت نداري»
آن پنج نفر كمي عقب رفتند واسماعيل با ناراحتي گفت:« چرا ندارم؟ مگر من با بقيه گردان چه فرقي دارم؟» دوباره اخم كردم:«تو برادر من هستي و فقط يكي از ما دو نفر مي تواند در عمليات شركت كند.»
همچنان ناراحت گفت: «اينكه دليل نمي شود» فكري كرد و ادامه داد:« حالا كه اين طور شد خودت در عمليات شركت نكن: با ملايمت گفتم:«من فرمانده گردان هستم، تكليفي دارم كه بايد انجام بدهم و...»

حرفم را قطع كرد:«تو تكليف خودت را داري من هم تكليف خودم را» و منتظر نماند تا جوابش را بدهم دنبالش دويدم ايستاد، كنارش ايستادم و گفتم:«ببين برادر، جنگ با كسي شوخي ندارد، هر دو نفرمان شهيد مي شويم و آن وقت پدر و مادرمان خيلي غصه دار مي شوند به فكر آنها باش» بدون آنكه پاسخي دهد خودش را به آن پنج نفر كه كمي دور شده بودند رساند آنقدر نگاهشان كردم تا پشت چادرها از نظر ناپديد شدند.
همگي غسل شهادت كردند و با لباس سبز سپاه وارد عمليات شدند و همه شهيد شدند."
هر شش نفرتان احتياج به غسل داريد!؟
راوی: بهرام سعیدی
برگرفته از کتاب مردان سحر (خاطرات، حاج بهرام سعیدی از رزمندگان لشکر 41 ثارالله در دوران دفاع مقدس)
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده