خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
جمعه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۹:۴۱
آن شب امیر را بیدار نکردیم امیر برای نماز صبح که بیدار شد با چهره ناراحت و عصبانی بچه ها را صدا زد و گفت چرا مرا از خواب بیدار نکردید چرا دلسوزی کردید چرا من را از فیض پاسداری برای اسلام و محروم کردید. جریمه تان می کنم.

یک شب نوبت نگهبانی من و امیر بود. بچه ها با آن سنین پایین دوست داشتن آموخته های اخلاقی را عملی کنند. امیر آن روز شهردار شده بود. خستگی از چهره اش می بارید اما اصلاً به روی خودش نمی آورد که خسته است یا دنبال کسی باشد که جای او در شب نگهبانی بدهد یکی از دوستان با پافشاری زیاد گفت خواهش می کنم امشب امیر را بیدار نکنید اجازه دهید من به جای او نگهبانی دهم روحیه ایثار و گذشت بچه ها غبطه برانگیز بود.

آن شب امیر را بیدار نکردیم امیر برای نماز صبح که بیدار شد با چهره ناراحت و عصبانی بچه ها را صدا زد و گفت چرا مرا از خواب بیدار نکردید چرا دلسوزی کردید چرا من را از فیض پاسداری برای اسلام و محروم کردید. جریمه تان می کنم.

گفتم امیر جان حالا کوتاه بیا و سخت نگیر شبهای سرد نگهبانی زیاد است در دانشگاه جبهه همه دوست دارند در ایثار معرفت و صداقت قداست جوانمردی رقابت کنند گفت شرط دارد گفتم که شرطی گفت اینکه اجازه دهید یک هفته شهردار باشم همه متعجب نگاهش کردیم وقتی امیر حرفی می‌زد یا کاری را می‌خواست انجام دهد دیگر کسی حریف او نمی شد یک هفته مسئول تمام کار های نظافتی و خدماتی شدن آن هم در سرمای زمستان از عهده هر کسی بر نمی آمد.

حتی به ما دوستان نیز اجازه کمک کردن نمی‌داد هوا بقدری سوز داشت که داخل ساختمان می‌لرزیدیم و وضو می گرفتیم.

امیر ظرفهای ۵ طبقه را جمع می‌کرد و پایین می‌آورد تنهایی همه را می شست دست هایش از شدت سرما کبود شده بود لبخند گرم او بود که صورت یخ زده را می پوشاند.

آیت قربانی دوست و همرزم شهید

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده