شهید عملیات بیت المقدس شهید حسین ترابی
شهید حسین ترابی،يازدهم فروردين 1339، درروستاي سید آباد از توابع شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش علی اکبر، کشاورز بود و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند. کارمند بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور يافت. دوم خرداد 1361، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سر شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

وصیت نامه شهید والا مقام حسین ترابی دستگردوئی

بسم رب الشهدا و الصالحین

انا لله و انا الیه راجعون

اکنون که در دنیای توحید و در منطق قران و در مقام هجرت برای دین خدا قرار گرفته ام ،بر آن شدم تا نیت و هدفی را که در این راه داشتم در طی وصیت نامه ای بنگارش در آوردم

این مصادف است با زمانی که دلهای سربازان اسلام بی قرار و بی تاب، شور و شوق همه هروران را فرا گرفته ، حقیقت زنده (عمل صالحشان ) برایشان عشق است وجودشان تبلوری از الله و ایمان به خدا و محبت و برادری و رستگاریست، در خدا گم شده اند.دعا و درد دلهاشان ، با خدای خویش و احساس حقارت در برابر او کمرشان را خم کرده است و با کمری خم شده در برابر معبودشان و از طرفی با ایمان راسخ و همتی بلند و غیر قابل توصیف در برابر دشمن ایستاده و چشم دنیا دوستان دنیا را خیره کرده و هر کدامشان به منزله هزاران خار و هزاران استخوان در چشم و گلوی دشمن خون خوار به حساب می آیند و دشمن راه چاره ای هم ندارد و نخواهد داشت.چون خدای اینان را نشناخته ، آنها را هم نیز نخواهد شناخت و با این حال فریاد پیروزی میدهند و اسلام زنده و بیدارگر را به کمک میخوانند.محمد ، علی ، حسن ، حسین ، فاطمه زهرا .....  را به شهادت ایمانشان دعوت می کنند اشک وجودشان را شسته و درونشان را آیینه عشق کرده است.آینه ای که از هر طرف بنگری نماینگر صلابت و استواری و مقاومت است.در راه پر حال و عشقشان ، روح خدا ئیشان از دنیای ما پر کشیده و به معراج چشم شهادت دو خته اند.مرد ایمان، مرد عشق ، مرد جنگ ، مرد صلح ، مرد عطوفت، مرد صبور ، مرد خدا  و نمیدانم چه بنویسم .علی را الگوی خود قرار داده و همچون او زاهدان شب و شیران روز  و بهر حال به نگارش در آوردن عشق و شور اینان اگر استادان شهر و عارفان گم شده در خدا را به نگارش وا دارند نتوانند آنچه که هست بنویسند مگر میشود آن چیزی را که پیرمرد 60 ساله و نوجوان 13 ساله و 14 ساله را به جبهه می آورد و تحرک خدائی به انها می دهد نوشت و گفت چیست ؟ نه نمی توان ، حال چه کسی میتواند اینها را ببیند و نگویددر این میدان نبرد خدائیان و شیطانیان در نگرفته است. نبرد ظلم چندین ساله با اسلام، روز نبرد دشمنان انسانها و خلقهای در بند گشده را با نبرد ناجیان آنها .اگر اینها نیست پس چرا این جنگ ، نظام جنگی آنها را که کتابها و تومارهای چندین ساله در پی تحقیق ها و جستجو ها و محاسبه های کور ریاضی نوشته اند ، بر هم زده و تومار آنها را به هم پیچیده و بی بهره گذاشه و آنها را مجبور کرده تا انگشت حیرت بر دهان گیرند.حال این انسانهای پاک به میدان می روند برای شدنی انسانی ، ایمانی ، خدائی  و مبارزه با دشمن عقیدتی ، مکتبی  ، قرآنی ، آزادی ، شرق و نامشو ، تا هم خود را  در میدانها بسازند و رشد دهند و هم به گلهای الحیوه عقیده و الجهاد ، تجلی حسین خود را پیدا میکند، خوشا به سعادت کسانی که در این میدان بتوانند خویشتن خویش را دریابند و بر نفس اماره خود مسلط شوند و سربازی از سربازان اما مهدی (عج) ناجی انسانها به حساب آیند و قدر مسلم آن کسی که در پی تفییر بنیادهای پوشالی این قرن میکروبی و اتمی جان را پیشقدم خدایش میکند .ان الله لایغییر ما بقوم حتی یغیر ما بانفسهم . به امید آن صاحب راهش پیروز و سر افراز در پیشگاه خدا  بیرون خواهد آمد.چه مصلحت خدایش در آن باشد که پیروزی او را در شهادت او قرار دهد و یا در زندگی کردنش.پس رزمنده ای که با چنین بینشی و اندیشه ای وارد صحنه می شود اگر در صحنه آتش کفر همه جا را فرا گیرد و تمام جانش را فرا گیرد باز پیروز و موفق در راهش باقی ابدی خواهد ماند و این است که میگویند اگر کشته شود شهید و شاهد و زنه همیشگی است.پس باید هزاران درود بر اسلام فرستاد که هر رزمنده ای چنین شعار میدهد.

کتابم قرآن ، معبودم الله ، هادیم رسول الله ، امام بقیه الله ، راهم سبیل الله هدفم لقاء الله  ، بر زبانم ذکرالله ، و از نهانم حب الله ، حزبم حزب الله ، رهبرم روح الله  و اکنون من نیز همچون تمام این جان برکفان به امید خدا این راه را بر میگزینم  چرا ؟؟؟ چون به وضوح روشن است که اینها برحقند و اگر کسی به یاری  اینها نشتابد ، خودش کمک کفر و ظلم و ستم و شرک است و مخالف اصل انسانیت و اسلامیت است و کافر و مشرک به حساب می آید و من نمیتوانم ببینم که پیرمرد 60 ساله بیشتر با فرزند رشیدش ، با هم به جبهه بشتابند و با نوجوان 13 با آن جثه کوچکش در این هوای گرم و سوزان جنوب به یاری اسلام شتافته و سراز پا نشناخته ، و من در کنجی گوشه نشین شوم و خود را عابد و زاهد و میکده عشق قلمداد کنم و بگویم من عابد گوشه صحنه هستم.

من به جبهه میروم به امید کشته شدن ، که شهید محسوب شوم.بلکه می روم تا با کمک وتلاش پیگیر برادران پیروزی اسلام  بر کفر را در آغوش گیرم ، و در این نیت اگر مصلحت پروردگار حق ، خواهان این بود که با شهادتم این پیروزی را در برگیرم مشتاقانه سرتعظیم در برابر خواسته او فرود اورم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده