برگی از خاطرات آزاده شهید خلیل فاتح
مرحوم حجت الاسلام ابو ترابی نماینده سابق مقام معظم رهبری در امور آزادگان شهدا بسیارند ، همه مایه عزت و افتخارند ولی این شهید آزاده که مدتی در اسارت درخدمتشان بودیم ، شهید خلیل فاتحی ، گل سر سبد شهدا بود ...

مرحوم حجت الاسلام ابو ترابی نماینده سابق مقام معظم رهبری در امور آزادگان شهدا بسیارند ، همه مایه عزت و افتخارند ولی این شهید آزاده که مدتی در اسارت درخدمتشان بودیم ، شهید خلیل فاتحی ، گل سر سبد شهدا بود ، من خاطره ای از ایشان نقل می کنم : در جریان محاصره سوسنگرد توسط دشمن ، سردار شهید دکتر چمران مجروح و یکی از محافظینشان درکنارشان به شهادت رسیده بود ، شهید چمران هم مجروح و بی هوش روی زمین افتادند .هیچ کس خبر نداشت در فاصله ای 50 تا 60 متری از دشمن . تعدادی با خبر شدند که شهید چمران و محافظش در 60 متری دشمن روی زمین افتاده اند . صحبت شد که چه کسی آنها را بیاورد؟ آن کسی خواهد رفت که خودش را فراموش کند، در این میان ، آزاده شهیدمان خلیل فاتحی می گوید: من رفتم ، شما فقط دشمن را به رگبار ببندید که نتواند مرا بگیرد و جلویش را سد کنید تا من بتوانم فرار کنم . حالا اگر دشمن مرا به گلوله بست و به شهادت رسیدم ، مهم نیست . خیلی حرف است در فاصله 60 متری دشمن که به راستی اگر پرنده پر بزند با یک گلوله سر نگون می شود . این آزاده شهیدمان ( خلیل فاتحی ) خزیده جلو می رود ، سردار شهید دکتر چمران را روی کولش می اندازد و باز خزیده در زیر رگبار دشمن ، ایشان را به عقب می آورد . وقتی سردار شهید دکتر چمران متوجه این جریان شد از ایشان ( خلیل فاتحی ) دعوت کرد که به استانداری که در آن زمان مقر سپاه اسلام بود بیایند و در آنجا کلت شخصی خود را تقدیم آزاده شهید خلیل فاتحی می نماید.

کلت چیست؟ مگر چیزی می تواند جواب گوی این همه فداکاری ، این همه رشادت ، این همه ایثار ، این همه از خود گذشتگی و ایمان و تعهد باشد؟ فقط رحمت خدا می تواند آن را جبران کند ، این بزرگوار هم صرفاً به نشانه قدردانی خودشان کلت شخصی اش را تقدیم این عزیز شهید نمودند.

شهادت ایشان ( خلیل فاتحی ) هم در اسارت باز بر همین اساس بود . اردوگاه ، انبارهایی داشت و قفلهای محکمی به این انبارها خورده بود ولی این قفلها ، قفل بود برای تهی مغزان عراقی و باز کردن آن برای عزیزان رشید و فداکارمان خیلی راحت بود. لذا هر هفته به داخل انبارها می رفتند ، کاغذ ، لباس ، کفش و لباس زیر را بیرون می آورند و به تدریج بین افراد اردوگاه تقسیم می کردند . این مسئله ادامه پیدا کرد ، حتی یک بار رادیو هم از انبار بیرون آمد تا این که دشمن و یک دیوار شش متری جلوی انبارها کشید.

باز فرزندان عزیز ، رشید و با شهامت شما از این دیوارهای شش متری به آن طرف می پریدند و قفل انبارها را باز می کردند و وسایل مورد نیاز را می آوردند . یک بار که وارد انبار شده بودند ، متوجه می شوند که به خاطر کشیده شدن دیوار انبار تاریکتر از همیشه است و امکان کار وجود ندارد. ظاهراً می خواستند با کبریت محوطه را روشن کنند که انبار به آتش کشده می شود و دشمن متوجه می شود . بچه ها این طور جلوه دادند که انبار خودش آتش گرفته است . فرمانده عراقی هم گفت : بچه ها خیلی از شما ممنونم اگر بتوانید این آتش سوزی را خاموش کنید ، یک دنیا بر من منت گذاشته اید. بچه ها در جریان بودند باز از دیوار می پریدند و حین خاموش کردن انبار به راحتی وسایل را از انبار بیرون می کشیدند به حساب این که آتش سوزی است و چیزی آتش نگیرد خیلی از چیزها را بیرون آوردند از جمله چند کلت بیرون آمد ، نارنجک آوردند و حتی یک تیر بار. گفتیم خوب این تیربار را برای چه آوردید؟ گفتند این هم برای روز مبادا باشد، بلافاصله سیمان حاضر کردند و زیر یکی از پله ها ماهیچه ای ساختند تیربار را پشت این ماهیچه جاسازی کردند کلتها را جای دیگر و نارنجک در محلی دیگر جاسازی شد. مدتی گذشت ما هم سفارش می کردیم کسی سر وقت اینها نرود و به هیچ عنوان کسی به اینها دست نزند. بعد ما را از آن اردوگاه بردند بعضی ها به تدریج از جریان کلت با خبر شدند.

جریان از این قرار بود که گویا فراری از اردوگاه صورت می گیرد و ماموران برای جلوگیری از موارد بعدی تصمیم می گیرند در جلوی قسمتی که ارتفاع آن کم بود دیواری بکشند و این همان قسمتی بود که کلت یا نارنجک در آن جا سازی شده بود . اینها برا ی اینکه کلت و نارنجک از دست نرود جلوی بنّایی به نام کریم که در آنجا کار می کرده این وسیله را بر می دارند کریم اصرار می کند که از این پشت چه چیزی برداشتید اینها هم می خواهند یک جوری سر پوش رویش بگذارند . آخر الامر جریان از طریق کریم و درگیری که با بچه ها داشته به گوش عراقی ها می رسد. عراقی ها فهمیدند این وسایل دراثر همان حرکت متهورانه بچه ها از انبار خارج شده است . جو اختناق شدیدی بر اردوگاه حاکم شد عده ای را به زیر شکنجه بردند . شکنجه گران از بغداد با ابزار و وسایل مختلف شکنجه برای بازجویی آمدند... کلت کجاست؟ نارنجک کجاست؟ این را بگیر آن را ببند. برق به این وصل کن ... یکی از اینها که زیر شکنجه رفته بود آزاده شهید خلیل بود . خلیل می بیند که همه شکنجه می شوند . می گوید پروردگارا صرفا برای رضای تو و نجات اینها همه اینها را من متقبل می شوم . خیلی حرف است شکنجه های فراوانی به وی داده می شود اما این عزیز آزاده شهیدمان چون نظر به وجه الله دارد و به عهدی که با خدا و رهبر کبیر انقلابش بسته وفادار است می گوید : چه می خواهید کلت مال من است ، نارنجک مال من است و رادیو هم مال من است . او را زیر فشار قرار می دهند . کسانی که با تو همکاری کرده اند چه کسانی هستند؟ می گوید : هیچ کس با من همکاری نکرد در حالی که او اولین کسی نبود که وسایل انبار را مصادره انقلابی کرده بود ، کسان دیگر هم بودند هم ما می شناختیم و هم مرحوم آزاده شهیدمان ، خلیل ( رضوان الله تعالی علیه ) او را به صف آسایشگاه ها آوردند تا بچرخانند که اگر اسم کسی را فراموش کرده ای و می دانی که در این کار با تو همکاری کرده فقط به ما ) اشاره بکن تا تخفیفی به تو داده شود . او را آوردند و بدون اینکه به کسی اشاره بکند سکوتی بزرگ در پیش گرفت دو مرتبه او را به طبقه بالای اردوگاه پیش شکنجه گران اعزامی از بغداد بردند. چند روزی طول نکشید. داغ این عزیز ، داغی بر دل همه عزیزان اسیرمان گذاشت . ولی روح پاک ، ایثار ، تعهد ، خیرخواهی ، انسان دوستی و ایمان او درسی به همه آموخت . چرا این کار را کرد؟ او اقتدا به رهبر کبیر انقلابش نمود ، امامی که نظر وجه الله داشت . این یار وفادار و این آزاده شهید هم نظر به وجه الله داشت . با این بلند همتی و ایثار و ایمان.

منبع : بخش خاطرات فصل نامه ساجد  بهار 95

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده