«در قدم سوم شروع به تبلیغات و معرفی سپاه در کل شهر قزوین و روستاهای اطراف آن کردیم و از جوانان دعوت نمودیم با پیوستن به سپاه به مملکت خود خدمت کنند. استقبال بینظیر بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۱۸۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۹
«یک سری تانکهای سوخته بود و ما سریعاً رفتیم زیر تانکها مخفی شدیم. در آن لحظات بحرانی ایشان با گفتن لطیفه، تیم شناسایی را میخنداند و به ما روحیه میداد ما هم تا نزدیکهای سحر آنجا بودیم و پس از اتمام کار شناسایی برگشتیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۱۸۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۹
قسمت دوم خاطرات شهید «علی طاهریان»
دوست شهید «علی طاهریان» نقل میکند: «پسر جوانی شروع کرد به توهین به انقلاب. بعد از نماز جماعت، حاج علی و آن پسر ساعتها بحث کردند. بالاخره او کارش را کرد و آن جوان را ارشاد که نه عاشق امام و انقلاب کرد، طوریکه پس از مدتی به جبهه رفت و شهید شد.»
کد خبر: ۵۸۱۸۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۴
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«بودنت قوت قلبمان بود و رفتنت اراده راسخمان برای خوب بودن و خوبتر شدن؛ و امروز ما خونت را ارج مینهیم و راهت را ادامه خواهیم داد ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۱۸۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۰
پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان آذربایجان شرقی تصاویر به یادگار مانده از شهید «جعفر جاهد خطیبی» را برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۵۸۱۸۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۸
پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد آذربایجان شرقی زندگینامه شهید والامقام «جعفر جاهد خطیبی»، را برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۵۸۱۸۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۸
«روزی که حاجآقا را از اردوگاه بردند. تنها شدیم. همه گوشهای کز کرده ناراحت بودند. هر وقت کم میآوردیم، میرفتیم پیش ایشان، حالا که نبود، انگار تازه اسیر شده بودیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۱۸۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۸
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
« چقدر ایثار از خود نشان دادی، چقدر فداکاری کردی و میخواهم بگویم سعی میکنم قدر تو را بدانم و خونت را چون مهر غیرت و حیا بر پیشانیام باشد ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۱۷۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۸
خواهر شهید «محمود شاهینفر» نقل میکند: «دکترها خوردن آب را برای او ممنوع کرده بودند. چهار پنج روزی طول نکشید که شهید شد. دلم میسوخت که چرا بهش آب ندادم. لااقل با لب تشنه شهید نمیشد.»
کد خبر: ۵۸۱۷۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۴
«آقا مصیب شبانه آن جاده استراتژیک را به همراه بچههای تخریب با مواد منفجرهای که از قبل به جزیره برده بودیم، جاسازی کردند، آن جاده را کاملا تخریب کردند و آب از جزیره جنوبی وارد جزیره شمالی شد. این امر مانع پیشروی بعثیها شد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۱۷۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۷
قسمت دوم خاطرات شهید «سید ابراهیم سیادت»
همرزم شهید «سیدابراهیم سیادت» نقل میکند: «گفتم: هیچوقت از تو ناراحت نیستم. یقین دارم که توی ثواب کارت شریکم. گفت: دلم میخواد زنی که به این خوبی میفهمه باید دست شوهرش رو برای رفتن به جبهه و دفاع از اسلام و مملکت باز بگذاره، دلم میخواد بعد از شهادتم مثل حضرت زینب(س) استقامت کنی و صبور باشی.»
کد خبر: ۵۸۱۶۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۱
خواهر شید «رضا سماوی» نقل میکند: «دوستان شهیدش جمع شدند بالای سرش. بهش گفتند: بیدار شو! برای چی نمیای رضا؟ رضا چشمانش را باز کرد و از خواب بیدار شد. به همسنگرانش گفت: من شهید میشم!»
کد خبر: ۵۸۱۶۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۰
پدر شهید «عبدالمحمد سعدالدین» نقل میکند: «چشم توی چشمم دوخت و گفت: بابا! من دارم میرم راه کربلا رو باز کنم. رفت و شهید شد. سالها گذشت و خدا توفیق زیارت امام حسین(ع) را به ما داد. چشمم که افتاد به ضریح شش گوشه، یاد حرف آن روزش افتادم و به یادش کلی گریه کردم.»
کد خبر: ۵۸۱۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۹
خانواده شهید «رمضانعلی قدسالهی» نقل میکنند: «در نامهای به خانوادهاش نوشته بود: مادر! مرا ببخش و حلال کن! خودم را تابع جبهه کردهام. سنگر خانه من است و شما به امید برگشت من نباشید.»
کد خبر: ۵۸۱۶۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۷
«یک روز آقای درافشان گفت آقای حداد یک کار دیگر هم ازت میخواهم گفتم چه کاری؟ گفت: بَلَتی بری در خانه شهیدها، خبر برسانی؟ گفتم دیگر اینجا نمیآوریدشان؟ گفت خیلی حاشیه دارد اینجا. گفتم حاجآقا من اصلا از این کارها نکردم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «غلامحسن حدادزادگان» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۱۳۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۴
مادر شهید «ذبیحالله خانمحمدی» نقل میکند: «در خواب ذبیحالله گفت: مامان! ساعتم داخل ساکمه. اونو بده به داداش نعمت. من هم با خوشحالی، بهترین هدیه دنیا را به پسرم نعمتالله دادم.»
کد خبر: ۵۸۱۳۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۴
«وقتی رسیدیم سربازها ایستاده بودند. با هم شوخی میکردند فهمیدم نمیدانند چه خبر است. دلشان را صابون زده بودند برای تخلیه مواد غذایی. وقتی در تریلی را باز کردیم سربازها آمدند جلو. همین که جعبههای تابوت شهدا را دیدند تعدادیشان جا خورده و شروع به گریه کردند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «غلامحسن حدادزادگان» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۱۳۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۲
قسمت دوم خاطرات شهید «قدرتالله زرگریان»
دوست شهید «قدرتالله زرگریان» نقل میکند: «خم شد تا از روی زمین پوکهای را بردارد که عراقیها به سمتش شلیک کردند. اگر ایستاده بود سرش متلاشی میشد. پوکه را مقابل خود گرفت و به آن نگاه کرد. گفت: این پوکه باعث شد من از کار خودم عقب بیفتم.»
کد خبر: ۵۸۱۳۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۸
قسمت نخست خاطرات شهید «قدرتالله زرگریان»
دختر شهید «قدرتالله زرگریان» نقل میکند: «شب عملیات فتح بستان، پدر خواب دید که در یک قایق نشسته و روی دریاچهای شناور است. شهید طاهریان به ایشان گفته بود: آقای زرگریان! پیشانیبند یا سیدالشهدا ببند، چون شهید میشی.»
کد خبر: ۵۸۱۳۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۴
پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد آذربایجان شرقی به مناسبت دوازدهم آذر سالروز شهادت شهید والامقام «ستار داداشی»، زندگینامه این شهید بزرگوار را برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۵۸۱۳۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۲