نوید شاهد - "شهید ابوالفتح آزادفلاح" از شهدای دوران دفاع مقدس است. در روایت خاطرات او آمده است که در خصوص باران به هم‌رزمش گفته‌است: "برادر جان، باران حکمتی دارد و اگر کسی خدایی نکرده کسالتی داشته باشد و یا بیمار باشد؛ به حکم و اراده خداوند باران تمام ناراحتی های او را می شوید و دل او را پاک و روشن می کند."

حکمت باران

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید"ابوالفتح آزادفلاح" اولین فرزند حاج علی‌رضا و کربلایی زینب در پایان هیاهوی برف و سرما با نزدیک شدن صدای قمری و ترانه بلبلان خوش الحان در روستای "شیخ حسن" دیده به جهان گشود. این نوزاد با جمال زیبا و غنچه های لبخند اطرافیان را مجذوب خود کرده بود. ابوالفضل کودکی را با ملاحت و مهربانی در آغوش گرم خانواده گذراند تا اینکه کوله کسب دانش بر دوش بست.

دوران ابتدایی و راهنمایی را با ذکاوت و هوش بی‌نظیرش و با رضایت کامل معلمان به پایان رساند و برای موفقیت در تحصیل و برای بالابردن بار معنوی خود همیشه تلاش می‌کرد تا بزرگ‌ترهایش را به عنوان الگو قرار دهد برای همین هم رابطه او با دبیران یک رابطه صمیمانه و دوستانه بود و با همین برخورد صمیمانه همگان را شیفته خود می کرد. در شرایط دشوار آن زمان برای کسب علم دست از هیچ گونه تلاشی بر نمی داشت و حدود شش ماه ایران نیز در یکی از مراکز فنی و حرفه ای کرج در رشته برق اتومبیل مشغول بود.

عشق به قران و اهل بیت

ابوالفتح همیشه راستی در رفتار و صداقت در گفتارش را شعار خود قرار می‌داد به دیگران توصیه می‌کرد. زندگی کوتاه شهید سرشار از اخلاص به معبود لایزال خود بود. عشق به قرآن و اسلام و اهل بیت و ادای نماز اول وقت اهمیت به فرایض دینی شجاعت و شهامت و همچنین رفتار نیک از خصوصیات بارز اخلاقی بود و هنوز هم دوستان و آشنایان زمانی که سخن از آن شهید بزرگوار می آید از آن خصوصیات اخلاقی یاد می‌کنند.

خدمت در بسیج و شهادت در مجنون


بنابر رفاقت و الفتی که شهید ابوالفتح با فرمانده وقت بسیج روستای "شیخ حسن" داشت به عضویت بسیج در آمد و دوران آموزشی نظامی را نیز به پایان رساند و تصمیم گرفت به هر نحوی که شده رضایت پدر و مادر را برای اعزام به جبهه جلب کند، بالاخره موفق شد و به آرزوی خود یعنی پیکار با صدامیان کافر و مستکبر رسید.
وی سه بار برای مرخصی به روستا بازگشت و حتی در این مرخصی ها نیز از پیوستن به بسیجیان و انجام امور فرهنگی پایگاه شانه خالی نمی کرد. سرانجام خداوند برگه عروج ابوالفتح را امضا کرد و پیکر غرق در خونش به مدت ۱۵ سال در جزیره مجنون را از عطر شهید پر کرده بود تا اینکه به وطن اصلی خود رجعت یافت و در جوار دیگر هم‌رزمان آرمیده در خاک آرام گرفت.

آب تبرک 


قمقمه‌ای در کنار شهید پیدا شد که بعد از سال ها آب داشت که پدر بزرگوارش به عنوان تبرک اندکی از آن را که هنوز گوارا بود، نوشید.


من بمیرم خط بماند یادگار


خط زیبای شهید ابوالفتح با کلمات ریز و درشت از یادگاری هایی است  که در و دیوارهای روستای شیخ حسن را آذین بخشیده است. هنوز هم برخی مکتوبات از وی به یادگار مانده است.

هدیه ای برای پایگاه


خاطره‌ای از زبان پدر بزرگوار شهید ابوالفتح همیشه اسلحه پایگاه را با خود به منزل می آورد و آن را لابه‌لای لحاف ها پنهان می‌کرد. روزی متوجه شدم که برادر کوچک شهید حسین آقا مشغول بازی با اسلحه است. وقتی ابوالفتح به منزل بازگشت. موضوع را با او در میان گذاشتم و درباره خطراتی که ممکن است به دلیل نگهداری اسلحه در منزل پیش آید و دیگران را تهدید کند، صحبت کردم. به همین دلیل وی به نظر آباد رفت و قفسه های آهنی برای حفظ و نگهداری اسلحه سفارش داد و آن را به پایگاه هدیه داد.

باران روشنایی


خاطره‌ای از صفت الله بذرپاش داماد خانواده شهید خصوصیات اخلاقی تا حد زیادی مطلع بودم و می دانستم که هیچ کاری را بدون دلیل انجام نمی دهد. هنوز بنده به دامادی این خانواده در نیامده بودم که در بعد از ظهر یک روز بارانی زنگ منزل به صدا در آمد. باران به شدت می بارید. در را باز کردم. ابوالفتح بود. از او خواستم داخل بیاید ولی او قبول نکرد و با چهره همیشه خندانش از بنده خواست تا هر چه سریع‌تر حاضر شوم و با هم بیرون برویم. به‌ یاد دارم به من گفت: نمی‌خواهی از این برکت الهی مستفیض شوی؟ من که نمی‌خواستم دل او را بشکنم قبول کردم و رفتم تا به منزل آنها برسیم حسابی زیر باران خیس شدیم. بعد از رسیدن لباس‌هایمان را فوراً عوض کردیم. با اینکه شهید از من کوچک‌تر بود ولی از لحاظ شعور و عقل و ایمان از بنده بسیار سرتر بود. وقتی علت پیاده روی زیر باران را از او پرسیدم؛ جواب داد: برادر جان، باران حکمتی دارد و اگر کسی خدایی نکرده کسالتی داشته باشد و یا بیمار باشد؛ به حکم و اراده خداوند باران تمام ناراحتی های او را می شوید و دل او را پاک و روشن می کند. در این لحظه بود که گویی از خواب بیدار شدم و خدا را به دلیل داشتن چنین دوستی هزاران با شکر کردم.

 

منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره فرهنگی و تبلیغات

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده