سردار شهید علی معمار
شهیدعلی معمارحسن آبادی، يكم شهريور 1343، درروستاي حسن آباد از توابع شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش اصغر، کارمند آموزش و پرورش بود و مادرش شايسته نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. پاسدار وظیفه بود. سال1362 ازدواج کرد و صاحب سه دختر شد. دهم دي 1373، با سمت مسئول قرارگاه جنوب در جلگه چاه هاشم ایرانشهر بر اثر اصابت گلوله هنگام درگیری با اشرار و قاچاقچيان شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای فیض واقع است.

خاطراتی از شهید علی معمار

نوید شاهد اصفهان:

نهایت سادگی مختص سرباز امام زمان (عج)

سال 68 که ایشان فرمانده سپاه نیکشهر بود ما به قصد دیدار و بررسی مشکلات منطقه به آنجا رفتیم .او را نمی شناختیم وقتی وارد سپاه شدیم عده ای از برادران را دیدم که در میان محوطه جمع شده و مشغول صحبت هستند .جلو رفتم و گفتم :با برادر معمار کار دارم ، ایشان را کجا می توانم ببینم ؟با اشاره گفتند :آن آقایی که آنجا نشسته معمار است .من از سادگی ایشان یکه خورده و گفتم : ایشان فرمانده اینجاست؟! گفتند بله ، بعد که به سمت ایشان رفتم ، متوجهم شد و به طرفم آمد و بعد از احوال پرسی دستم را گرفت و به طرف دفتر برد .پیش خود فکر کردم حتما" میری و تشکیلاتی و تشریفات فرماندهی در کار است ، ولی وقتی وارد اتاق شدم دیدم جز یک صندلی معمولی و میزی کوچک و عکسی از امام (ره) و مقام معظم رهبری چیزی دیگر در اتاق نبود .خیلی ساده و بی تکلف پیرامون مسائل فرهنگی منطقه صحبتهایی کردیم و سپس به سوی عشایر منطقه روانه شدیم .

در بازگشت به اتفاق به منزل ایشان رفتیم .ولی وقتی وارد منزل شدیم دیگر تعجب نکردم .خانه ای کوچک با دو اتاق و حیاطی که دیوارش را با گل چیده بودند و یک در چوبی که باید سرت را خم می کردی تا بتوانی وارد شوی .مرا به اتاق راهنمایی کرد و آنجا نشستیم هوا خیلی گرم بود بالای 42 درجه آن هم هنگام ظهر در نیکشهر ، پنکه کوچکی که در اتاق دیگر نزد خانواده اش بود برایمان آورد.من گفتم این پنکه را برای بچه ها ببر .ما می توانیم تحمل کنیم .

این زندگی بسیار ساده ای بود .با اینکه امکانات فراوان در اختیارش بود و می توانست از بهترین وسایل زندگی استفاده کند در نهایت سادگی که مختصی سرباز امام زمان (عج) و فرمانده واقعی است ، زندگی می کرد.

(حاج آقا عرب پور )

خاطراتی چنداز سردار شهید علی معمار

علاقه به خانواده

علی رغم کار شدید و فعالیت ، برادر معمار می کوشید هرگز ناراحتی و خستگی را به خانه منتقل نکند به خانواده خصوصا" دختر بزرگش زینب عشق می ورزید و از اینکه خانواده اش را در منطقه ای دشوار و ناامن مدتها بی سرست و تنها می گذارد شرمگین و ناراحت بود .روزی خوابی را که دیده بود برای دوستش چنین تعریف کرد: « خواب دیدم که داشتند مرا بازخواست می کردند جرمم این بود که چرا توجهی به خانواده و زندگی نمی کنم و از طرفی چرا به وظیفه خود در قبال منطقه عمل نکرده ام .کار بالا گرفت و مرا محکوم کردند و قرار بود مجازات شوم .ناگهان با حالتی پریشان از خواب پریدم .از آن موقع تا حالا در فکرم .هر دو راه مهم است و می ترسم خدای ناکرده اگر نسبت به یکی کوتاهی کنم گذشته از گناه در آن دنیا هم بازخواست شوم.»

این خواب نشانه دغدغه و ناراحتی شهید از انجام درست مسئولیتها بود.او می کوشید در هر دو جبهه وظایف خود را بدرستی انجام دهد.هرگز فرماندهی سختکوش و جدی بودن او را از وظیفه پدری و همسری باز نداشت .و هر وقت فرصتی می یافت خانواده اش را از یاد نمی برد.

اگر چه شرایط سخت منطقه این امکان را فراهم نمی آورد. خانواده و همسر ایشان دستگاه دار قالی بافی برپا کرده بود و در واقع با اینکار تلاش و همراهی خود را با همسرش نشان می داد.

در بوستان محبت

از کودکی مهربان بود از پدر بزرگ خود بسیار مراقبت می کرد هفته ای یک بار او را به حمام می برد و به نظافت او می رسید.

هر وقت از سیستان و بلوچستان به کاشان می آمد به دیدار بستگان می رفت و احوالپرسی می نمود و در رفع مشکلات آنان می کوشید.همسرش می گفت :« در طول زندگی مشترکمان با اینکه سختی فراوانی در ماموریتها می کشیدیم ولی اخلاق علی به گونه ای بود که من حاضر بودم با هر شرایطی در کنار او باشم با اینکه هر وقت به خانه می آمد خسته بود ولی طوری رفتار می کرد که ما متوجه خستگی او نشویم .با بچه ها بازی می کرد و در کارهای منزل به من کمک می کرد.»

فرزند خمینی(ره)

در منطقه ایرانشهر چوپانی بود که چشمانش بر اثر آب مروارید نابینا شده بود با این حال روزها عصا به دست گوسفندانش را در منطقه نزدیک به چرا می برد .نی می نواخت و آواز بلوچی می خواند .

معمار او را می شناخت و هرزمانی که فرصت داشت به سراغش می رفت و کنارش می نشست و با او به صحبت می پرداخت و گاه در کارهایش او را کمک می کرد.این جوان آن چنان تحت تاثیر اخلاق ایشان قرار گرفته بود که یک روز به او می گوید :«آقای معمار تو که فرزند خمینی (ره) هستی دعا کن که چشمانم خوب شوند تا بتوانم صورت شما را ببینم .چون من از پاسدارها خیلی خوشم می آید آنها به من محبت می کنند.»

این سخن جوان آتشی بر دل او افکند .بلافاصله تصمیم گرفت به هر قیمتی که شده چشمهای او را معالجه کند . با توجه به کمبود امکانات پزشکی در ایرانشهر به زاهدان می آید و پس از مشورت با متخصصان چشم پزشکی استان آن جوان را جهت مداوا به بیمارستان برد .جوان پس از معالجه دوباره بینایی خور را باز یافت.

(سیدحسن شاکری)

خاطراتی چنداز سردار شهید علی معمار

شهادت یعنی پوشیدن لباس خوشبختی

روز جمعه و قبل از عید مبعث بود .ما با آقای معمار به نماز جمعه رفتیم .او دم در مسجد بعضی از خصوصیات شهید جندقیان را برایم بازگو کرد و خود نیز تعبیرات جالبی از شهادت داشت .می گفت شهادت یعنی پوشیدن لباس خوشبختی .

بعد رفتیم داخل مسجد و ایشان مشغول نماز شد. نمازش طور دیگری بود . سجده های طولانی او خبر از موضوعی پنهان می داد و گویی خواسته مهمی را از خدا طلب می نمود و بعد از تمام شدن نماز جمعه باز هم به همان حال نشسته بود.حاج آقا موسی سجادی نزدش آمد و برای جشن مبعث درخواست کمک نمود.معمار رو به ایشان کرد و گفت : «فردا بیایید تیپ سلمان آنجا هر کمکی از ما بربیاید دریغ نمی کنیم . بعد که آن آقا رفت مجددا" به سجده رفت و مدتی طولانی در سجده بود . من دیدم که امروز با روزهای دیگر فرق دارد .در حالیکه آن روحیات را تحسین می کردم به من الهام شده بود که شهید معمار به زودی ما را ترک خواهد کرد.

بعد او همان روز به محل تیپ بر می گردد و از تهاجم اشرار به روستایی اطلاع پیدا می کند . با تعدادی از برادران عازم آنجا شده و بعد از درگیری مفصلی با آنها به شهادت رسید.

فردای آن روز وقتی من برای دریافت کمک جشن به مقر تیپ رفتم با جنازه ی مطهر شهید روبه رو شدم .بغض گلویم را گرفت و نتوانستم حرف بزنم و این شعر را زیر لب نجوا کردم :

آنکه در این بزم مقرب تر است                 جام بلا بیشترش می دهند

سید عبدالکریم سجادی همرزم شهید

خاطراتی چنداز سردار شهید علی معمار

خدمت فقط در منطقه محروم

 معمار عاشق خدمت در بلوچستان بود ، پدرش می گفت :« بعد از 13 سال خدمت در منطقه به او گفتیم دیگر بس است ، نوبتی هم باشد نوبت آن است که پیش ما برگردی .» ایشان می گفت : « پدرجان شما از وضع آن منطقه خبر ندارید. خدمت فقط در منطقه محروم»

وقتی وارد منطقه ای می شد اول به فکر آبادانی آنجا می افتاد .در نیکشهر و قصرقند اولین کاری که کرد آبرسانی و جاده سازی بود.علاوه بر آنکه فرمانده سپاه بود و مردم برای حل مشکلاتشان به او مراجعه می کردند شخصا" به خانه های آنها می رفت و ضمن تفقد و مهربانی به آنها کمک می کرد .به تعبیر یکی از فرماندهان او از مردمی ترین فرماندهان سپاه در منطقه بود .مردم منطقه خاطرات خوشی از جاده سازی و آب و برق کشی ایشان دارند.

مردم به او آنچنان علاقه داشتند که وقتی او را در شهر و منطقه ای می دیدند جلوی ماشینش می آمدند و از او کمک می خواستند و او هم به :کارهای آنها رسیدگی می کرد . به کپرنشینان منطقه ، کمکهای فراوانی می کرد.یکی دیگر از فرماندهان می گوید:« معمار همیشه ماشینی آرد و برنج و روغن و غیره تهیه می کرد و در ماشین دیگر هم اسلحه و نیرو قرار می داد وبه محرومین و فقرا مواد خوراکی  و به دانش آموزان دفتر و خودکار و ....می داد و وقتی به دشمن می رسید با اسلحه و نفرات به مبارزه با او می پرداخت .»

آری او مصداق بارز یاران پیامبر اسلام (ص) بود که قرآن در بیان منزلت آنها می فرماید :«اشداء علی الکفار ، رحماء بینهم ».

علی معمار چنان تاثیری بر دلهای عشایر و بلوچها گذاشته بود که خبر شهادت او همه را بسیار متاثر کرد.

یکی از افراد بومی منطقه می گوید : من در حال کشاورزی بودم که خبر آوردند درگیری شده و یکی از پاسداران و فرماندهان تیپ 4 به شهادت رسیده است .آن موقع احساس کردم که بازویم شکست .نزد دوستانم رفتم همه به عزاداری پرداختیم .همه شعار می دادیم ما بسیجیان عشایر راه معمار را ادامه می دهیم .

آنقدر ناراحت شده بودم که شاید برای پدرم که به شهادت رسیده بود اینقدر بی تابی نکرده باشم .قبل از شهادت برادر معمار می گفتیم هر وقت اتفاقی  می افتاد می گفتیم برادر معمار را داریم .معمار تلافی خواهد کرد .ولی حالا دیگر نمی دانستیم چه بگویم .برادران سپاه به ما دلداری می دادند و پس از معمار راه ادامه پیدا کرد.

به نقل از سردار جاهد و موسی عامری فرزند شهید رحمدل از عشایر بلوچ


منبع: برگرفته از کتاب شقایق کویر

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده