شهيد كميل ايمانى كه به عنوان تك تيرانداز در مناطق عملياتى حضور داشت، پس از شهادت محمدرحيم بردبار فرمانده تخريب لشكر 25 كربلا در عمليات كربلاى 1 ايمانى مسئوليت گردان تخريب لشكر 25كربلا را بر عهده گرفت.
تك تيراندازى كه فرمانده گردان تخريب لشكر 25 كربلا شد
در سالروز شهادت شهيد پرويز (كميل) ايمانى نويد شاهد مازندران مرورى دارد بر زندگى نامه اين فرمانده شجاع و دلاور لشكر 25كربلا كه در ادامه به آن مى مى پردازد؛

پرويز (كميل) ايمانى از مادرى به نام صغرى ايمانى در سال 1345 در روستاى ممشى از توابع شهرستان سوادكوه استان مازندران به دنيا آمد. پدر او (ابراهيم) در شركت ذغال سنگ البرز كار مى كرد و در كنار آن به كشاورزى و دامدارى نيز اشتغال داشت . پرويز پس از پشت سرگذاشتن دوران طفوليت، در سال 1353 تحصيلات ابتدايى را در مدرسه روستاى ممشى (شهيد شيخ فض ل اللَّه نورى) آغاز كرد و سه سال اول تحصيلى را در آن گذراند. با جابه جايى خانواده به روستاى بالا زير آب شهرستان سوادكوه سال چهارم و پنجم ابتدايى را در دبستان آن روستا پشت سرگذاشت. او به فوتبال علاقه بسيار داشت و فردى ساكت، آرام و دوست داشتنى بود. از دوران ابتدايى به حضور در مسجد و شركت در جلسات مذهبى و پرچمدارى روز عاشورا گرايش يافت. براى گذراندن دوره راهنمايى به مدرسه راهنمايى اميد زير آب وارد شد و در كنار تحصيل در امور كشاورزى و دامدارى به پدرش كمك مى كرد. پرويز به خاطر وضعيت تحصيلى عالى خود هميشه مورد تحسين و تشويق معلمين قرار مى گرفت. با شروع نهضت اسلامى مردم ايران در سال 1357 ، پرويز كه نوجوانى بيش نبود با پخش اعلاميه، شعارنويسى ديوارى و شركت در تظاهرات فعاليتهاى انقلابى خود را آغاز كرد.
به تدريج تحول روحى خاصى در او پيدا شد و در راه انقلاب اسلامى از هيچ كوشش و تلاشى دريغ نداشت. پس از پيروزى انقلاب اسلامى در پايگاه بسيج محل حضور مى يافت و حتى بسيارى از شبها تا صبح به نگهبانى و پاسدارى مشغول مى شد. دوره متوسطه را در دبيرستان آية اللَّه كاشانى شهرستان سوادكوه آغاز كرد و مسافت 5 كيلومترى بين روستاى زير آب تا سوادكوه را هر روز طى مى كرد. كميل با وجود كم حرفى، بسيار معاشرتى و اجتماعى بود و جاذبه بسيار داشت. دوستان و آشنايان را به امر به معروف و نهى از منكر سفارش مى كرد. او هميشه خود را در غم و شادى و مشكلات ديگران شريك مى دانست. عشق وعلاقه بسيارى به اباعبداللّه الحسين(ع) داشت و سخنان آن امام و ائمه ديگر را نور و روشنايى قلب مى دانست.

با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران ايمانى در سال سوم دبيرستان مشغول تحصيل بود كه در سال 1360 ترجيح داد درس را رها كند و عازم جبهه شود. از آن سال به بعد به طور مداوم از طرف بسيج سوادكوه در جبهه ها و مناطق عملياتى حضور مى يافت. كميل با كسب آموزشهاى نظامى از 21 ارديبهشت تا 25 مرداد 1362 به عنوان تك تيرانداز و از 25 شهريور همان سال به مدت سه ماه به عنوان كمك آر.پى.جى زن در مناطق عملياتى حضور يافت. در همين دوره و در تاريخ 17 مهر 1362 در اردوگاه كامياران بر اثر اصابت تير به پايش مجروح شد. در 26 آذر 1362 به عضويت رسمى سپاه پاسداران انقلا ب درآمد و در مراسمى به اتفاق سى نفر ديگر از رزمندگان عضو لشكر 25 كربلا از دست محسن رضايى فرمانده كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى لباس سپاهى را دريافت و به تن كرد. از همان زمان به عنوان مربى و مسئول واحد تخريب در گردان تخريب لشكر 25 كربلا مشغول به كار شد. در سال 1363 براى گذراندن دوره آموزش تخصصى فرماندهى در سپاه يكم ثاراللَّه روانه تهران شد. بعد از گذراندن اين دوره آموزشى با مدرك فوق ديپلم نظامى در سمت جانشين فرمانده گردان تخريب  در عمليات بدر حضور يافت.
تك تيراندازى كه فرمانده گردان تخريب لشكر 25 كربلا شد
در اوايل سال 1364 درپى توصيه پدر و مادر و تشويق و اقدام يكى از همرزمانش به نام پور احمد على با خانم زينب برارى در مراسمى بسيار ساده و مذهبى ازدواج كرد. به هنگام ازدواج لباس فرم سپاه را بر تن داشت. آنها زندگى مشترك خود را در يك منزل استيجارى آغاز كردند. ايمانى همواره سعى مى كرد خود را به تجملات زندگى، مقام و منصب گرفتار نكند و مى كوشيد به تكليف الهى عمل نمايد. بر تعالى روح تأكيد داشت و نماز شب را ترك نمى كرد. حضورى مستمر در مساجد و نمازهاى جماعت و جمعه داشت و هر روز بر عشق و علاقه او به ائمه اطهار افزوده مى شد. با تمامى بستگان و آشنايان و همسايگان رابطه اى خوب و صميمى داشت و هيچگاه خود را برتر از ديگران نمى دانست و همه را به چشم برادرى مى نگريست. اخلاق او مورد تحسين همگان بود و همه را مجذوب خود مى كرد. پس از ازدواج آرزو داشت فرزند دخترى داشته باشد. به همين علت سوره كوثر را بسيار تلاوت مى كرد و به سوره كوثر خوان معروف بود. با تولد اولين فرزند دخترش در سال 1365 او را مطهره ناميد و تا مدتها نماز شكر مى گزارد و سوره كوثر تلاوت مى كرد. يك سال بعد از ازدواج به همراه همسر و فرزندش در 2 بهمن 1365 عازم اهواز شد و پس از اسكان خانواده اش در خانه هاى سازمانى به جبهه هاى عملياتى رفت و در عمليات كربلاى 6 شركت كرد. كميل در 7 اسفند 1366 در منطقه مريوان وصيت نامه اى نوشت و در آن ديدگاهها و نظرات خود را به روشنى بر روى كاغذ آورد.

كميل فرمانده گردان بود و برادرش يارعلى در گردان تحت فرماندهى او به عنوان رزمنده حضور داشت اما هيچ فرقى بين برادرش و ديگر رزمندگان قايل نبود. تواضع و فروتنى او در كنار شجاعت و دليرى در هنگامه نبرد مثا ل زدنى بود. در عرصه هاى خطر پيشقدم مى شد و حاضر بود خود در معرض خطر قرار گيرد اما به رزمندگان ديگر آسيبى نرسد.
نقل است كه روزى در جريان عمليات شناسايى در خط مقدم به هنگام عبور از ميدان مين دشمن در نزديكى كارخانه نمك شهر فاو، هنگامى كه دشمن پس از شناسايى آنان اقدام به شليك خمپاره كرد، كميل به سرعت خود را روى مينى كه در نزديكى گروه شناسايى قرار داشت و آنها آن را نديده بودند، انداخت تا مبادا افراد گروه با مين برخورد كنند. ايمانى در طول سالهاى حضور مستمر در جبهه و عملياتها به عنوان يكى از شجاع ترين، خستگى ناپذيرترين،  دليرترين و در عين حال متواضع ترين فرماندهان معروف بود.

در تير ماه 1365 پس از شهادت محمدرحيم بردبار فرمانده تخريب لشكر 25 كربلا در عمليات كربلاى 1 ايمانى مسئوليت گردان را بر عهده گرفت. در اين زمان در كنار فرماندهى گردان تخريب در شوراى فرماندهى لشكر 25 كربلا نيز عضويت داشت. به حضور در جبهه عشق مى ورزيد. نقل است در سال 1366 در عمليات والفجر 10 در حلبچه شيميايى شد، فرمانده لشكر به وى دستور داد به سرعت به پشت جبهه باز گردد. بعد از انتقال به بيمارستان و بهبودى نسبى به نزد خانواد ه خود در منازل سازمانى پايگاه شهيد بهشتى اهواز رفت و سه روز بعد به رزمندگان در حلبچه ملحق شد.فرمانده لشكر به محض مشاهده او گفت: «به شما نگفتم برو تا پيام ندادم برنگرد.» ايمانى در پاسخ گفت: « وجدانم قبول نمى كند در خانه باشم و بچه ها شهيد بشوند

در خرداد سال 1367 به همراه خانواده  در شهرستان سوادكوه در مرخصى سر مى برد كه خبر حمله ارتش عراق به شلمچه را از راديو شنيد و بلافاصله عازم جبهه شد. چهار روز بعد در تماسى با همسرش از وى خواست به اهواز برگردد. در پى آن همسرش در حالى كه باردار بود به همراه فرزند يك سال و نيمه اش عازم اهواز شد. كميل قبل از شركت در عمليات بيت المقدس 7 با نوشتن نامه اى با همسر و دخترش خداحافظى كرد و از آنان حلاليت طلبيد. سپس در آخرين عمليات تهاجمى ايران به نام بيت المقدس 7 در شلمچه، بيست و چهار ساعت قبل از پذيرش قطعنامه 598 سازمان ملل متحد توسط دولت جمهورى اسلامى شركت كرد. كميل در 28 خرداد 1367 به هنگام نصب پل ارتباطى ابتدا بر اثر اصابت تركش از ناحيه كمر قطع نخاع شد و به دنبال آن با اصابت تركش به قسمتى از قلب به شدت مجروح گرديد. بلافاصله در بيمارستانى در اهواز بسترى شد. وقتى همسرش در بيمارستان به ملاقاتش رفت با چشمى گريان گفت: «من كسى نيستم كه بتوانم در منزل بمانم و خبر جبهه و جنگ را از راديو بشنوم.» پس از مدتى از بيمارستان اهواز به بيمارستانى در شيراز انتقال يافت. پس از آن هم به بيمارستان بوعلى سينا سارى منتقل گرديد. اما سرانجام در تاريخ 19 تير 1367 بر اثر شدت جراحات به درجه شهادت رسيد.
تك تيراندازى كه فرمانده گردان تخريب لشكر 25 كربلا شد
او در طول مدت حضور در جبهه شش بار مجروح شده بود و هفتاد درصد جانبازى داشت. پيكر او را در گلزار شهداى عبدالحسن زيرآب سوادكوه به خاك سپردند. پس از شهادت كميل دومين فرزند دختر او متولد شد كه نام او را معظمه نهادند.

كتاب فرهنگنامه جاودانه هاى تاريخ استان مازندران/
انتهاى پيام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده