در این مطلب گفت و گوی خواندنی با کبری سیل پور همسر شهید اندرزگو که سه شنبه شب میزبان مقام معظم رهبری بود را مشاهده می کنید.

گفت‌وگوی خواندنی با همسر شهید اندرزگو


به گزارش نوید شاهد به نقل از خبرگزاری تسنیم، بسیاری از مبارزان انقلاب از سوی ساواک دستگیر و در زندان‌های پهلوی تحت شکنجه‌های سخت قرار گرفته و شهید شده‌اند، اما در کنار زندگی شخصی این مبارزان، خانواده آن‌ها هم پای به پای آن‌ها روز‌ها و شب‌ها را سپری کرده و سختی‌های زیادی را تحمل کرده‌اند.


شهید اندرزگو، اما با همه مبارزانی که در راه انقلاب اسلامی پیروز شدند، فرق داشته. او که به چریک مسلمان شهرت دارد، بعد از ترور حسن‌علی منصور، نخست وزیر محمدرضا پهلوی، متواری می‌شود و تا پایان عمر با اسم‌های مختلف و در گمنامی زندگی و مبارزه می‌کند.

کبری سیل‌پور همسر شهید اندرزگو، همراه خوب و وفاداری برای چریک مسلمان بوده و تا جایی که در توان داشته از او حمایت کرده است.

رهبر معظم انقلاب سه‌شنبه شب به مناسبت روز زن به خانه شهید اندرزگو رفته و از همسر این شهید عیادت کرده‌اند.

با کبری سیل‌پور که با بیماری‌های زیادی دست به گریبان است و توان گذشته را ندارد هم‌صحبت شدیم تا برایمان از دیدار با رهبر معظم انقلاب بگوید و مروری داشته باشد بر روز‌هایی که در کنار شهید اندرزگو مبارزه می‌کرد؛ شهیدی که به مرد هزار چهره نیز شهرت داشته و عمده مبارزاتش مسلحانه بوده است.

رهبر انقلاب سه‌شنبه شب برای عیادت به منزل شما آمدند. از این دیدار برایمان بگویید.


هر سال به مناسبت تولد حضرت فاطمه (س) و روز زن من به دیدار ایشان می‌رفتم، اما امسال، چون بیمار هستم ایشان لطف کردند و به مناسبت روز زن و مادر به منزل ما آمدند. اصلا باورم نمی‌شود که آقا به منزل ما آمده‌اند، هنوز شگفت‌زده هستم که ایشان برای احوالپرسی به خانه ما آمدند. امیدوارم این دیدار باعث شود که شفا بگیرم و حالم بهتر شود. افتخار بزرگی است که ایشان به خانه ما آمدند. حضرت آقا نائب امام زمان (عج) هستند و ما باید قدر و منزلت ایشان را بدانیم. ساعت‌ها بعد از رفتن ایشان از خانه ما، گریه می‌کردم و باورم نمی‌شود که ایشان را از نزدیک دیده‌ام.

شما در زندگی خیلی سختی دیده‌اید و لایق قدردانی هستید.


همان سختی‌ها مرا زمینگیر کرده است. خانم‌های هشتاد ساله می‌روند کربلا و مشهد، اما من نمی‌توانم راه بروم و باید همیشه یک پرستار مراقبم باشد و کارهایم را انجام دهد.

در جوانی که با شهید اندرزگو مدام از این شهر به شهر دیگر می‌رفتید و روی آسایش ندیدید...


بله! هم خودم و هم بچه هایم خیلی سختی دیدیم. اما بعد از پیروزی انقلاب و در دهه 60 و اوایل دهه 70 فعالیتم خیلی زیاد بود، با کمک‌های مردمی برای روستا‌های چهار محال و بختیاری مدرسه سازی می‌کردیم. خیرین را به روستا‌های این استان می‌بردم و از آن‌ها می‌خواستم که برای آنجا مدرسه، حمام و ... بسازند. هر 20 روز یک بار هم خودم به روستا‌ها می‌رفتم تا از نزدیک ببینم کار‌ها چطور پیش می‌رود.

با 4 تا بچه چطور در سفر‌ها با شهید اندرزگو همراهی می‌کردید؟


وقتی از تهران فرار کردیم یک بچه داشتم. یک بار هم به افغانستان رفتیم که آن زمان باردار بودم. از افغانستان که برگشتیم در مشهد ماندگار شدیم و سه تا از بچه هایم در مشهد متولد شدند. اما در این شهر نیز به دلیل مبارزات شهید اندرزگو مرتب خانه عوض می‌کردیم.

زمانی که به افغانستان رفتید و باردار بودید با خودتان اسلحه آوردید. یادتان هست چطور آن‌ها را وارد ایران کردید؟
اتفاقا برای مقام معظم رهبری ماجرای حمل اسلحه را تعریف کردم. اسلحه‌ها را روی شکمم بسته بودم از ساعت هفت صبح تا هشت شب! در پاسگاه اول شهید اندرزگو به من گفت: نترس، قرار است همه مسافران را بازرسی بدنی کنند! شروع کردیم به دعا خواندن و متوسل شدیم به حضرت زهرا (س). اولش ترسیدم، چون اگر اسلحه‌ها را پیدا می‌کردند همان‌جا ما را می‌کشتند! شهید اندرزگو به رئیس پاسگاه گفت که پزشک است و برای درمان مردم روستایی آمده و مرا نیز همراه خود آورده است. وقتی رئیس پاسگاه متوجه شد من باردار هستم، گفت: تا مسافران دیگر را بازرسی می‌کنند ما داخل پاسگاه بنشینیم تا حال من بهتر شود! داخل پاسگاه عکس شهید اندرزگو را در لباس روحانیت به دیوار زده بودند تا اگر او را دیدند، دستگیر کنند، خدا رحم کرد که ما را نشناختند!

بچه‌ای که اسلحه روی او بستید، دختر است یا پسر؟


پسر است؛ دختر ندارم! اسمش سید محمود است و روحانی است و حقوق بین الملل خوانده و در حوزه تدریس می‌کند.

بعد از این‌که همسرتان شهید شد شما به مبارزه ادامه دادید یا نه؟


آقای اندرزگو که شهید شد ما همچنان پنهانی زندگی می‌کردیم، نه می‌توانستیم جایی برویم و نه کسی خبر داشت که ما کجا هستیم. همچنان فراری بودیم تا انقلاب پیروز شد. حتی خانواده و فامیل هم با ما رفت و آمد نمی‌کردند اصلا نمی‌دانستند ما کجا هستیم.

16 ساله بودید که ازدواج کردید، خودتان هم ماجراجو بودید که توانستید با شهید اندرزگو همراهی کنید؟


از نظر روحی خیلی قوی بودم. از پهلوی بدم می‌آمد و دوست داشتم که شهید اندرزگو با او مبارزه می‌کرد.

فردا روز زن و روز مادر است چه صحبتی با زنان ایرانی دارید؟


زنان امروزی در بهشت جمهوری اسلامی زندگی می‌کنند. اصلا دوران ما را نمی‌توان با امروز مقایسه کرد. به قول حضرت آقا ما در مشکلات و فقر زندگی می‌کردیم. ما هیچی نداشتیم و گاهی در کنار خیابان و پیاده‌رو زندگی می‌کردیم. نه پول داشتیم که خانه اجاره کنیم و حتی پول نداشتیم نان بخریم. آقای اندرزگو درآمدی نداشت! مبارزی فراری بود که گاهی از قم و گاهی هم امام خمینی (ره) برای ما مقداری پول می‌فرستادند. اما من اصلا گلایه‌ای ندارم.9 سال با شهید اندرزگو زندگی کردم همه‌اش فراری بودیم و کسی از ما خبری نداشت که به ما کمک کند. هیچ وقت از کسی توقعی نداشته و ندارم.

فامیل خودتان سیل‌پور است، ریشه آن به کجا برمی‌گردد؟


بخشی از ایل بختیاری هستند که به ورامین آمده‌اندو هنوز هم در آنجا هستند! اصلیت پدرم متعلق به این ایل است. خودم در پاستور بدنیا آمدم، در محله چیذر ازدواج کردم و سال‌هاست در منطقه پاسداران زندگی می‌کنم.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده